خیلی اتفاقی رفتم تا داخل فیس بوک پیچ  خاک خورده خودمو ببینم... وسط هیاهوی ایمل زدن و هزارتا فکر دیگه... اون گوشه سمت چپ برای قسمت چت... اسمت رو دیدم: مهسا...

روی چتمون کلیک کردم و خوندم! واسم یه جوری بود چون رابطه ای نداشتیم و کل کل بود!

اما یه عکس منو برد اون دوران قدیم... دختر ازدواج کردی! مبارکت باشه خانم دکتر. فکر کنم الان درست تموم شده چون 2015 گفتی دو سال مونده!

با حساب تاریخ اون عکس یعنی اردیبهشت پارسال ازدواج کردی... مبارکت باشه و خوشبخت بشی :)

یادش بخیر بچه دبیرستانی بودیم و تلفنی با هم میحرفیدیم! چت یاهو میکردیم!

یه بار یادمه برای اولین بار توی عمرم، دوم دبیرستان بودم، تا 3:30 یا 4 صبح بیدار بودم و حرفیدیم. تو توی اتاقت من توی آشپرخونه. الکی جلوم جزوه فیزیک باز بود کسی بیدار شد و چک کرد بگم درس میخونم!!

دوران جالبی بود. بچه بازی بود بیشتر تا عشق واقعی. از تو چه پنهون یه بار گفتیم بای، منم جوگیر گریه کردم خلوت خودم فکر میکردم عاشق شدم !

یادمه کنکور دادم و برق قبول شدم گفتی دیگه ما رو تحویل نمیگیری...خیلی خوب یادمه رفته بودی مالزی و بهم زنگ زدی! یهو دیدم شماره 0096 افتاده توی گوشیم منم خب سنم زیاد نبود!

یه سوتی باحال هم یادمه. تو خب اوضاعتون خوب بود، پدر و مادر پزشک بودن. گفتی دو روز بابام مرخصی داره و میریم مشهد، منم گفتم یه روز رفته فقط و یه روز برگشت! گفتی با هواپیما قراره بریما! منم کلی سرخ شدم!

نمیتونم بگم دوران بد یا اشتباه یا هرچی. چون شیرین بود.

مبارکت باشه عروس خانم. امیدوارم به ارزوهای قشنگت با آقای دکتر برسی :)