روزانه آقا برقی

قضاوت ممنوع، لطفا

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نخبه» ثبت شده است

آزمون استخدامی شرکت های خصوصی

این پست رو باید همون دوشنبه که آزمون فنی و مهندسی بود مینوشم اما از بس سطح استرس این روزهام بالاست (بعدا میگم چرا) الان یهو وسط ویرایش یه کتاب، وقت کردم بنویسم.

من حائز سهیمه یا جایزه شهید تهرانی مقدم از بنیاد ملی نخبگان شدم و میتونم در شرکت های دانش بنیان شروع به کار کنم. از طرفی برای اینکه این وسط اپلای، یهو نشه برم، در inre هم ثبت نام کردم که آزمون جذب برای شرکت های خصوصی و دانش بنیان هستش.

کلا این ازمون رو جدی نگرفته بودم اما خواستم تا انتها پای 70 تومن واریزی وایستم!! :)

ازمون من روز وشنبه بود! کلا در سطح کنکور و وقت هم کاملا کم (یعنی نیاز بود مثل کنکور تیز و سریع باشیم). در کل اواخر ازمون که جدودا سه ساعتی شد، حس بدی داشتم. واقعا گفتم حیف وقت زبان خوندم رو سوزوندم بابت این ازمون!

اخه من با این سن! و اتمام درس و تحصیلات و برای جذب باید ازمون بدم!!!!

لامصبا رزومه برای همین مواقع س!!

مصاحبه شغلی برای همینه!

طرف از کشور X برای MIT و کمبریج با صرفا مصاحبه (اسکایپی یا حضوری) و ارسال رزومه و ریز نمرات پذیرش میگیره بعد ملت برای پیدا کردن شغل با حقوق قانون کار در شرکت های خصوصی باید ازمون کنکور بدن؟!

یعنی کسی بخواد جذب بشه باید مثل کنکور تست مدار و ماشین و... بزنه تا مثلا در شغل های برق کار پیدا کنه!

اینم در نظر بگیریم که اغلب افراد متقاضی این ازمون در حال حاضر شرایط خیلی نرمالی ندارند! همه مثل من پشت لپ تاپ نیستند که! ملت میشناسم زن و بچه داره و شغل قبلی از دست داده و دل به این ازمون بسته! 

داستان داریما!

از هواشی (حواشی!) بگذریم، منم خدا بخواد یک سری به جنوب شرق آسیا در دی ماه برای پاره ای تحقیقات خواهم داشت و مدت یک سال سکنی میگزینم! کشور و دانشگاهش بماند سکرت چون اینجا همه چی مبهمه :)

 

۱ نظر
پوپو

عشقم رفت و رفت و رفت

روز 24 مرداد 98 رو نمیتونم تحت هیچ شرایط فراموش کنم.

یادمه پادگان نخبگان که بودم میخواستم از خاطراتم توی وبلاگم بنویسم اما اولین مطلبم بعد از این همه مدت تلخه تلخ.

هنوزم نمیتونم هضمش کنم و این دو روز فقط کارم شده قدم بزنم و فکر کنم و سیگار بکشم.

چقدر رویا داشتم اما فعلا همه باید بایکوت کنم.

روز پنج شنبه با هم قرار داشتیم. دو هفته بود اصلا ارتباط نداشتیم. میدیدم واتس آپ آنلاینه اما جواب منو نمیده. 

کلی ذوق داشتم و همو دیدیم. خیلی منطقی و مثل دو تا تحصیل کرده توافق کردیم جدا بشیم.

این متن رو فقط برای این مینویسم که این روزها یادم باشه. یادم بمونه چندماه قبل از عشق گفتم و رسیدن به هم. الان فقط و فقط یا باید بجنگم تا به اوضاع مالی مناسب برسم و یا قیدش رو بزنم.

خیلی برام سخته اینقدر راحت بگم. میدونم که اشتباه از خودم بود. میدونم من کم گذاشتم. اینقدر غرق در اهداف مزخرف و رفتن شدم که همه چی رو استاپ دادم.

دوست دارم داد بزنم. روی سر پدرم که هیچی برام نذاشت، روی سر مسئول های این مملکت که هیچ کاری برای منه نخبه نکردند، روی سر خانواده عشقم که انتظارات بالا دارند و از همه بیشتر روی سر خودم و کارهایی که نکردم و کارهایی که میتونستم بکنم.

هندزفری و آهنگ و سیگار رفیق منه این روزها...

از بخت بدم توی جمع بچه ها هستم و حوصله شونو ندارم اما دوست ندارم کسی بفهمه ناراحتم. از ضعیف بودن بدم میاد و همیشه میومد.

فقط یه چیز برام مونده و هر روز مدام تکرار میکنم که خدایا تنهام نذار... نذار مهر باطل به عشقمون بخوره...

منه لعنتی حتی نتونستم یه متن خوشگل براش بنویسم الان...

هیچ کاری نتونستم براش بکنم هیچ کاری.. فقط ادعا داشتم و منطق های مزخرف و چرت و پرت...

فکر کردم میتونم جامپ بزنم اما نشد که نشد..

روز پنج شنبه که بهم گفت، من فقط قدم زدم و گریه کردم... تا 1 شب قدم میزدم توی خیابون های زنجان و اشک میریختم و فقط یه چیز از خدا میخواستم که تنهام نذاره.

خدایا تو رو خدا باز هم تنهام نذار... نذار نابود بشم... میدونی که چقدر برام مهمه... هوامو داشته باش

۰ نظر
پوپو

و به من میگویند شانس الله!

آقا امروز یعنی دیروز دوشنبه، عجب روزی بود! با اینکه در نهایت این پست بار منفی داره اما دوست دارم برام یادگار بمونه تا دوباره ببینم و بخندم بهش!

من دوشنبه صبح قرار بود موتور خودم رو بفروشم. دلیلش هم طولانیه اما به توقیف موتور توسط پلیس محترم راهور و عدم ارائه گواهینامه توسط اینجانب و در نهایت ارسال پرونده به دادگاه بود. در دادگاه هم قاضی با کلی راه اومدن، حکم برید برای جریمه اما تعلیق یعنی اگر دوباره توقیف بشم باید جریمه رو پرداخت کنم.

منم خب دیدم موترو برام شر شده، گفتم ردش کنم و بفروشم. چقدر زنگ خور از دیوار و شیپور داشتم اما در نهایت به دوست بابام فروختم!

شب دوشنبه از ساعت 1 تا 5 صبح داخل رختخواب بودم و از بس فکر و خیال و استرس دفاع سربازی داشتم، خوابم نبرد. صبح ساعت 7:30 بیدار شدم تا برم برای سند زدن موتور و دریافت پول و....

یهو ساعت 8 صبح پیامکی دریافت کردم که دنیا برام سیاه شد! پیامک از داعا بود که دوره آموزشی رزم نخبگان وظیفه از یکم تیرماه به 15 مرداد موکول شده است! چرا آخه؟! من که این همه دومینو وار برنامه ریخته بودم!

با ذهن خراب و داغون رفتم دفترخانه برای کارهای اداری. استعلام گرفت و گفت 260 تومن جریمه پرداخت نشده داری!!! من؟! همین چند روز پیش بود که اینهمه پول دادم تا موتور از پارکینگ آزاد بشه!! گیج بودم و پیگیر نشدم اصلا و پرداخت کردم.

با حال داغون اومدم خونه و کلا روز دپرسی داشتم! بی حال و حوصله... همچنین یک ساعت پیش هم شاهکار تکمیل شد و از استاد دانشگاه UM مالزی که کلی از رزومه من خوش میومد و اصلا تقریبا اوکی شده بودیم، ایمیل دریافت کردم (بعد یک هفته بی خبری) که پوپو جان ببخش اما سرپرست پروژه میگه اینترنشنال دانشجو نگیر! موفق باشی و چندتا دعا و بای!

خلاصه روز بسیار پر باری بود و همه جوره از زمین و زمان خوردم. خداییش یکی این وبلاگ رو بخونه چه فکری در مورد من میکنه!!!

یعنی اساسی منتظرم که روزی بشه قهقه خنده بزنم بابت این حجم سختی فعلی!

یا رب خودت کمک حالمون باش

۰ نظر
پوپو

آخرش چی میشه؟

از امروز و این پست دیگه روز شمار نمیزنم... چه کار عبثی بود!! 

فکرم همچنان مشغول و به قول عشق جان بی قراری دارم! پذیرش دانشگاه  UM مالزی رو دارم اما هنوز مدرک آزاد نکردم و زبان نگرفتم. راستش میخوام ارشد دوباره بخونم چون پول آزادسازی مدرک ها رو ندارم. کارشناسی هم ورودی ما گرون شده اما با پولی که از سربازی نخبگان میگیرم میشه جورش کرد.

از غر زدن متنفرم با اینکه انجامش میدم اما خب گاهی به آدم فشار میاد. امیدوارم یه روزی که این مطلب رو میخونم از ته دل بخندم!

امروز زبان خوب خوندم. به زودی باید امتحان بدم. مقاله اخرم هم داخل سایت متافوتبال انلاین شد. 

خدا خودش کمک کنه...

۰ نظر
پوپو