روزانه آقا برقی

قضاوت ممنوع، لطفا

پست اول

این وبلاگ همیشه یک وبلاگ خواهد ماند. با اسم مستعار و آدمای واقعی از جنس نا معلوم. در اینجا داستان زندگی یک جوان مهندس برق روایت می شود. دغدغه ها و شادی و غم ها. جوانی از جنس مردمان این شهر با آرزوهای دور و دراز. در اینجا همه خودمان هستیم تو هم خودت باش.


پوپو

روحت شاد عزیزم

امروز 17 اردیبهشت بود... دقیقا 19 سال هستش که دیگه بینمون نیستی... زمان خیلی زیادیه.. خیلی زیاد.. اون زمان که فوت کردی من کلاس سوم ابتدایی بودم. هیچ وقت نمیتونم اون روزها و لحظات شوم رو از یاد ببرم. دیگه نبودی که بغلت کنم که نازم رو بکشی. متاسفانه هیچ کس و هیچ کس هم نتونست جات رو برام بگیره. هیچ ساپورتی نتونست حتی اندازه نگاه هات برام مفید باشه. افتادم و بلند شدم. از زندگی سیلی خوردم تا یاد بگیرم روی پای خودم وایستم. له شدم و له کردم تا بزرگ بشم.

مادر مهربونم، الان 19 ساله که نیستی. به همین سادگی این زمان گذشت. به تو میبالم که تا بودی با تمام وجود زحمت کشیدی و بدون پارتی و هیچ ساپورتی به مدارج بالای تحصیلی رسیدی. میدونم چقدر سختی کشیدی تا پرستار بشی و اینم میدونم چی شد که پزشک نشدی. بهت میبالم که الان هم بیمارستان آریای رشت برم و به همکارهای بازنشسته نشده ت اسمتو بگم فقط از نیکی ازت یاد میکنن. 

خیلی سریع و مثل برق و باد روزها گذشت. پوپوی تو الان دیگه بزرگ شده و خودت بهت رمیدونی کجاست و در چه حاله...دیشب داشتم با خودم فکر میکردم که چقدر بودنت زندگیمون رو عوض میکرد. کسی اینو نمیفهمه جز خودم. هیشکی نمیفهمه که اگر بودی من دوبله اون چیزی که هستم میبودم. مهم نیست.. این موقع بهترین جمله اینه که بگیم تقدیر بود و سرنوشت.

متاسفم واسه خودم که توی روزهای شلوغ زندگیم گمت کردم. هرچی که دارم از توست اما نتونستم کوچکترین دین نسبت بهت رو ادا کنم. اینقدر درگیر روزمرگی و اپلای و کار و پول شدم که یادم رفته گاهی بهت سر بزنم. توی سالگردت به یادت باشم. 

هر زمان که اتفاق های مهم زندگیم رو به خاطر روزمرگی فراموش میکنم از خودم متنفر میشم. دوست دارم داد بزنم سر خودم که چرا... چرا و چرا و چرا.. متنفرم از ریتم تند زندگیم. بارها گفتم اینو اما هیچ وقت نتونستم جلوشو بگیرم. متنفرم از زیاده خواهی هایی که منو از چیزهای مهم زندگی دورم میکنه.

مادر مهربونم، نمیدونم چی بهت میتونم بگم که لایقت باشه اما شک ندارم توی دنیای دیگه همو میبینیم. اون زمان میتونیم یه دل سیر نگات کنم. کاش زندگی منم مثل دیوید توی فیلم هوش مصنوعی این فرصت رو داشت تا حتی یک روز پیشم باشی و خاطره سازی کنیم. حیف و حیف که نمیشه. تبدیل شدی به یه رویا برام. رویای قشنگ کودکی. رویای محکم و مهربون. رویایی که بهش میبالم. به اصالتش به هوشش و شرافتش. مرسی که بودی و مرسی که دعات همیشه پشتمه.

 

ببخش که گمت کردم... 

دوستت دارم همیشه تا ابد

۰ نظر
پوپو

خوش باشی هرجا که هستی...

ما یه جاهایی حریف جبر زندگی نمیشیم...

االن که دارم این متن رو مینویسم حالم خیلی عجیبه... خیلی.. یادمه اواخر اسفند 97 یه متن خوشگل نوشتم که عزیزم، سال 98 سال ماست! اما سال 98 سال من شد اواخرش... 

امروز غروب بنا به اتفاقات عجیب و پیچیده با فرشته کات کردم. خیلی حالم عجیبه از طرفی میدونم رابطه ما به جای خاصی نمیرسه اما از طرفی خیلی عذاب وجدان دارم... 

فقط این شعر توی گوشمه:

ما یه جاهایی حریف ، جبر زندگی نمیشیم
دور هم میگشتیم اما تو جهانای موازی/
نرسیدن منطقی بود ، ته این دیوونه بازی/
خوش باشی هرجا که هستی یادتم هرجا که هستم/
من برومم نمیارم که ، چقدر بی تو شکستم/
جنگل از بیرون قشنگه از تو که چندتا درخته/
اینکه محکم باشی اما از درون بخشکی سخته

 

نمیدونم از چی بنویسم... از چی بگم؟ از رابطه خوبم با پریان، از کات با فرشته یا وجدان خودم... فقط دلم گرفته بود... دلم گرفته... دوست نداشتم اخرش این بشه... 

آخرین سکانسمون میشه همون رستوران... آخ آخ...

باورم نمیشه که تموم شده... فقط گریه و اشک...

خودم دلیل گریاهمو نمیدونم.. کات؟ پریا؟ وجدانم؟ کدوم؟

روزهای سختی رو گذروندم... خیلی سخت بدون نبودت... رفتی و ندیدی منو.. که اواخر بعد پذیرش کانادا پیام دادی و تمایل نشون دادی.. چرا؟ چرا اینقدر دیر؟ چرا آخه؟

چرا و چرا و چرا؟

چرا ما قدرت کات رو با وجود اونهمه جنگ روانی نداشتیم؟

چرا الان باید گریه کنیم؟ باید خوشحال باشیم؟ نمیدونم...

نمیدونم چی دارم مینویسم اصلا... هیچ وقت نشوتن اینجا منو اندازه دفتر و قلم تخلیه نکرده..

بیخیالش...

مینویسم که ثبت بشه .. شاید روزی روزگاری این فیلمی که توی ذهنم میچرخه دوباره مرور بشه...

کاش چیزی به اسم عشق وجود نداشت...

بار سنگین و مزخرف بشریت...

عزیزم منو ببخش اگر فرد مناسبت نبودم.. خدا از سر تقصیراتم بگذره... از گناهام بگذره اگر باهات خوب نبودم.. اگر اشتباه هات زیادی داشتم..مرسی که بودی.. مرسی که خاطرات خوش هم کم نداشتیم.. خیلی چیزا ازت یاد گرفتم...

خدانگهدار فرشته مهربون

۱ نظر
پوپو

خط پایان 98

الان که دارم ین متن رو مینویسم کمتر از 7 ساعت به لحظه تحویل سال 99 مونده... متفاوت ترین سال و عید برای خیلی از ما!

سال 98 یه کابوس به تمام معنا بود... هیچ جوره نمیشه تحلیل و هضمش کرد... واقعا و بدون هیچ عینک بدبینی، سالی پر از اتفاقات منفی بود... آخزش هم گره خورد با کرونا!

برای من سال 98 شروع معمولی و با استرس داشت. استرس اتمام سربازی...

آموزشی نخبگان با تمام سختی هاش دیدگاه منو واقعا وسعت داد... با کلی ادم متفاوت و باحال و نخبه آشنا شدم...

بعدش سختی ها شروع شد... کار و اخرش انصراف و نشستن برای آیلتس..

زمانی که آیلنس میخوندم پذیرش خاصی نداشتم جز یکی دوتا از آسیا.. ناامید و پر از استرس...

بعد آزمون، مشغول به کار شدم... روحیه م بهتر شد.. امیدم بیشتر شد... بهمن ماه بود..

اپلای و همچنان ایمیل زدن...در نهایت ورق برگست!

خدا توی هفته آخر اسفند به من هدیه داد! پذیرش کانادا! چیزی که توی 98 فکرش رو نمیکردم!

نه اینکه حق خودم نمیدونستم... نه! به خاطر استرس بالا، راه اشتباه و خیلی عوامل دیگه...

98 یه خاطره بسیار بد هم برام داشت... جدا شدن من و کسی که واقعا دوسش داشتم... هنوز هم پا در هواییم

در کل سال 98 عجیب بود... هم برای من.. هم ایران!

جایی که الان هستم واقعا یک ماه پیش تصورش رو نمیکردم...شغل مناسب، روحیه خوب، آشنا شدن با یه دختر خوب جدید، پذیرش کانادا!

بعد اینکه پذیرش گرفتم، خیلی اتفاقی تبلتم رو باز کردم... دیدم اون بالا به عنوان ریمایندر نوشتم:به قدرت خدا ایمان دارم و میدونم رباتیک پذیرش میگریم!

و آخرش آنچه باید میشد شد!

امروز برنامه های یکسال آینده رو نوشتم... با قدرت میخوام سال 99 رو شروع کنم.. با انرژی مثبت... با ثروت... با رباتیک تا انتهای عمر!

خدایا از تو ممنونم که همیشه در آخرین لحظات نا امیدی دستم رو گرفتی.. پای قولم هستم.. با قدرت به سمت رویاهام میرم.. خودت یاورم باش... به توکل نام اعظمت

سال نو با تمام وجود مبارک!

۰ نظر
پوپو

بالاخره پذیرش گرفتم!

دیشب ساعت 12 و نیم بامداد (حدودا) برام ایمیل از طرف استاد کانادایی اومد. استادی که تقریبا یک ماه و نیم با هم مکاتبه داشتیم. از ویژن من خوشش اومده بود و دیشب بهم ایمیل زد. فکر کردم باز سوال داره اما بسیار شیک و مجلسی، پذیرش بنده رو صادر کرد!

یعنی من اگر خدا بخواد میتونم از سپتامبر 2020 به کانادا برم!

دیشب که ایمیل رو خوندم هیچ واکنشی نداشتم! به خواهرم گفتم بیا بخون. اون خوند و بغلم کرد و به بابا گفت. هر دو شون خوشحال بودن. 

خودم گیج!

کلا من همیشه قبل رسیدم یه چیزی خیلی درگیرش میشم اما بعدش برام عادی میشه!

دیشب نمیدونستم باید از فرط خوشحالی بال در بیارم و یا بی تفاوت باشم. گریه کنم یا بخندم. سر شده بودم. بی حس! 

اینقدر تلاش کرده بودم برای پذیرش گرفتن که هنگ نکنم. از طرفی اتفاق برای من اینقدر خاص هست که بی تفاوت نباشم!

فقط میگم و گفتم خدایا شکرت. با قدرت میرم جلو. هرچی باشه از میون بر میدارم.

امیدوارم شرایط برام خوش یمن باشه.

امیدوارم همه به ارزوهاشون برسن.

این پست رو به یادگار میذارم تا یادم بمونه چه روزی و چه جوری پذیرش کانادا جور شد. استارت زندگی جدید قبل از سال نو.

هدیه از سمت خدا!

مرسی خداجون

 

۰ نظر
پوپو

فیلم هوش مصنوعی (2001)

الان ساعت 2:15 بامداد سومین یکشنبه از اسفندماه 98 هستش که فیلم هوش مصنوعی یا AI از کارگردان مشهور اسپیلبرگ رو دیدم. به شدت تحت تاثیر موضوع این فیلم قرار گرفتم. سالها پیش، زمانی که بچه بودم این فیلم رو در حد چند دقیقه از صدا و سیما دیده بودم اما اینبار فرق داشت. در سکوت شب و تنهایی با فراغ خاطر از تعطیلی کار و قرنطینه کرونا، این فیلم رو نه تنها دیدم بلکه با دقیقه دقیقه اون همزاد پنداری کردم.

به ساختار فیلم و اشکالات فنی و یا نقاط قوت اون کاری ندارم چون متخصص نیستم. تحلیل این فیلم زیبا از توان و حوصله و دانش من خارجه و بسیار سایت های معتبر که این کار رو کردن.

این فیلم در دسته علمی و تخیلی قرار میگیره اما به نظر من یک فیلم کاملا علمی و پیشگویانه س. حقایقی گفته شده که نمیدونم تا چه حد اما به نظر من به واقعیت های اینده بشریت نزدیکه. ساختن رباتی که عشق و احساس رو درک کنه. چیزی که در حال حاضر دانش بشریت به دنبال اون هستش.

من عاشق رباتیک و هوش مصنوعی هستم اما برای اولین بار ذهنم به چالش کشیده شد. آخر داستان ما چیه؟ آخر داستان ارتقای هوش ربات ها چیه؟ به کجا قراره برسیم؟ ساخت ربات هایی که میتونن عشق بورزن یه ظلم در حق اوناست. اینکه در نهایت به دست ما نابود بشن با اینکه درکی از دنیا و احساسات دارند هم اوج ستم و ظلمه.

عشق ربات کودک این فیلم (که بسیار طبیعی و زیبا ایفای نقش کرد) به مادر خودش یکی از زیباترین احساسات رو به تصویر کشید. پیوند داستان فیلم با پینوکیو و اینکه روزی تبدیل به انسان واقعی بشه هم به شدت به جذابیت فیلم اضافه کرد.

به نظرم فیلم در چند نقطه اوج داشت. یکی از قسمت ها جدایی مادر و بچه ربات (دیوید) هستش که التماس میکنه که این کار در حقش انجام نشه. در جایی دیگه، جو به ربات میگه که انسان ها تو رو دوست ندارند، فقط بابت خدماتی که بهشون میدی تو رو نگه میدارند مثل من که ....

دیوید چند قرن در زیر برف و یخ منتظر فرشته مهربون موند تا اون رو تبدیل به یه انسان وافعی کنه. توی داستان، فرجام انسان ها با عصر یخبندان هستش. همینطور سکانس پایانی که دیوید به کمک موجودات فضایی، مادرش رو (به کمک موی سرش) برای تنها 24 ساعت زنده میکنه. خودم بارها از زمانی که مادرم رو از دست دادم به این قضیه فکر کردم که فقط یک روز دوباره ببینمش. فقط یک روز... قطعا اون روز بهترین روز زندگی من میشه... هونطور که دیوید شادترین روز زندگیش بود... در کنار مادرش به خواب فرو رفت...این سکانس ها رو نمیتونم فراموش کنم چون ذهن و دل خودم هم سالها به اون فکر کرده....

نمیدونم سرنوشت ربات ها و هوش مصنوعی به کجا میرسه اما در غلیانات احساسی بعد از دیدن این فیلم، فقط دوست دارم که فارغ از هیاهوی این دنیا یادبگیرم هر لحظه عشق بورزم. جایی که موجود فضایی به دیوید میگه، تفاوت انسان ها با دیگر موجودات هستی، عشق و احساسات اونا هستش...

چقدر برام هوش مصنوعی و رباتیک بی معنا شد... یک لحظه همه چی فرو ریخت... اخر داستان قراره چی بشه؟ کاش میشد تمام احساسات الانم رو تایپ کنم و ضبط... حیف که نمیشه... باز هم سوال تکراری، آخر داستان ما چی میشه؟

خدایا خودت کمک کن عاشق تر باشیم... 

جمله تکراری دیوید:I Love you Mom

 

۰ نظر
پوپو

شب نوشت عروسی

خیلی اتفاقی داشتم پیامک های گوشی قبل خودم رو پاک میکردم (بعد از مدتها روشن کرده بودم)، به یک پیام بر خوردم. پیامی که شب عروسی محمد در شهریور ماه برای خودم تایپ کرده بودم. از جنس پیام خوشم اومد. دوست دارم برای خودم در این وبلاگ به یادگار بمونه. حس اون شب رو یادمه. اینکه بعد آموزشی باشی و کار درست و حسابی نداری، عشقت هم گذاشته رفته و هنوز اکسپت دکترا هم نداری...

پیام این بود:

"ببین دقیقا اینقدر بریز و بپاش کرده که ذهن تو و امثال تو رو نابود کنه. تو رو بکشونه به قهقرا! افسرده ت کنه. بخدا دلیل همینه. تنها کاری که باید بکنی اینه که پا ندی بهش. اگر پا بدی باختی. نابود میشی. میری لای باقالی ها. پس دایورت کن و به خودت و توانایی هات اعتماد کن. تو طلایی نه این... اگر باباش نبود داشت غاز میچروند. پس به خدای بزرگ اعتماد داشته باش و مقاوم باش و بخند به این ابله ها. به این فکر کن خودت برسی به زندگی لاکچری و از سایه خانواده بدبخت و بیشعورت بپری. همین بس. پس قوی باش. اون BMW بیرون در اینده نزدیک واسه خودته. نگران نباش. پس بخند لطفا لطفا لطفا. اگر نخندی یعنی ضعیفی و به دیگران اجازه میدی تو رو با پول بسنجند. پس نکن این کار رو. شا باش پسر. تو پوپویی. یونیک و خاص! "

۰ نظر
پوپو

فیلم چپی (Chappie 2015)

همین الان فیلم چپی رو دیدم. دلیل انتخاب این فیلم هم به وجود ربات در اون بر میگرده.

از قضا موضوع بسیار جالبی داشت. نمره این فیلم سینمایی محصول 2015، در IMDB برابر با 6.8 هستش. نمره متوسط رو به بالا.

موضوع این فیلم به ربات های هوشمند پلیس در آفریقای جنوبی بر میگرده که نظم رو بر قرار کردند. در این بین بر اثر جریاناتی، مخترع این ربات ها یک هوش مصنوعی کامل مشابه انسان رو اختراع و روی یک ربات پلیس اوراق شده تست میکنه.

بر اساس این هوش مصنوعی، ربات میتونه مثل انسان یاد بگیره، هنرمند باشه و...

توی این پست به دنبال تشریح فیلم نیستم. از لحاظ کلی فیلم اشکالاتی داره اما موضوع خالق و مخلوقش جالبه.

مخصوصا در یک دیالوگ که ربات چپی به مخترع خودش که اسمش رو maker گذاشته میگه، من باتریم داره تموم میشه. چرا من رو جوری نساختی که دائمی زنده بمونم؟ مخترع یا خالق میگه: من نمیدونستم تو اینقدر پیشرفت میکنی!

یا در سکانس اخر بر اثر تیر خوردن، مخترع در حال مرگه که چپی محتویات حافظه اون رو روی یک ربات دیگه پیاده میکنه. با این کار، مخترع در قالب یک ربات به حیات خودش ادامه میده. مخلوق به خالق جان میده...

خیلی مطالب توی مغزم هستش که بگم اما از فرط خستگی و الان نزدیک 2 بامداد هستش و حس تایپ نیست!

رابطه خالق و مخلوق خیلی عجیبه... واقعا چرا ما میمیریم؟ چرا کامل آفریده نشدیم و 124000 پیامبر برای هدایت ما اومده؟ باگ های افرینش زیاده!

چپی هم مثل فیلم I Robot که چند روز پیش دیدم قشنگ بود و با مغزم بازی کرد!

۰ نظر
پوپو

حالمان خوب است...بشنو اما باور نکن

دو روز پیش آزمون آیلتس دادم و چقدر در یک ماه اخیر دلم برای نوشتن لک زده بود.. از تحلیل ها و اتفاقات زندگیم... اما دستم به نوشتن نمی آید...

به خاظر هزاران دلایل قید فضای مجازی رو زدم تا با ذهن باز و ازادتری به استقبال آزمون برم... اما نمیشه.. نشد..

این چند روز که از سقوط هواپیما میگذره، خودم رو زدم به اون راه ... گفتم سکوت کن... سکوت کن و فقط بزن برو از اینجا...

اما نمیتونم.. بخدا نمیتونم...

لیست سقوط کرده ها رو دیدم.. 14 تا از دانشگاه آلبرتای کانادا بودند.. دو تا استاد دانشگاه...

بابا به کی بگم اشک و خشم رو... چزا و به چه علت باید زندگیشون به سادگی به فاک بره...

خدایا چه باید کرد... خودم در راه علم خیلی چیزهامو از دست دادم... تاوان زیاد دادم و وقتی خودمو جای اونا میذارم جز گریه هیچی نمیتونم بکنم...

بخدا ساده نیست.. به والله قسم شو آف نیست... به اون کائنات قسم هضمش ساده نیست..

چرا آخه؟ به چه علت؟ یکی توضیح بده.... چرا باید اینقدر تاوان بدیم... تا کجا؟ تا چه روزی؟ یکی بهمون بگه...

بدنامون از غصه سر شده.. بی حس شده...

ای خدای بزرگ....میدونم که تو هم داری به حال ما گریه میکنی... نفرین شدیم... نفرین...

از چی بنویسم؟ از چی؟ وقتی تا گردن توی باتلاق مدفون شدیم... بی کس و کار شدیم همه مون... وقتی اسیر نون به نرخ روز خورها شدیم.. که بابت 100 تومن پول بیشتر جفتک میندازن.... 

ای خدا خودت به همه صبر بده... فقط همین...

 

۰ نظر
پوپو

آزمون استخدامی شرکت های خصوصی

این پست رو باید همون دوشنبه که آزمون فنی و مهندسی بود مینوشم اما از بس سطح استرس این روزهام بالاست (بعدا میگم چرا) الان یهو وسط ویرایش یه کتاب، وقت کردم بنویسم.

من حائز سهیمه یا جایزه شهید تهرانی مقدم از بنیاد ملی نخبگان شدم و میتونم در شرکت های دانش بنیان شروع به کار کنم. از طرفی برای اینکه این وسط اپلای، یهو نشه برم، در inre هم ثبت نام کردم که آزمون جذب برای شرکت های خصوصی و دانش بنیان هستش.

کلا این ازمون رو جدی نگرفته بودم اما خواستم تا انتها پای 70 تومن واریزی وایستم!! :)

ازمون من روز وشنبه بود! کلا در سطح کنکور و وقت هم کاملا کم (یعنی نیاز بود مثل کنکور تیز و سریع باشیم). در کل اواخر ازمون که جدودا سه ساعتی شد، حس بدی داشتم. واقعا گفتم حیف وقت زبان خوندم رو سوزوندم بابت این ازمون!

اخه من با این سن! و اتمام درس و تحصیلات و برای جذب باید ازمون بدم!!!!

لامصبا رزومه برای همین مواقع س!!

مصاحبه شغلی برای همینه!

طرف از کشور X برای MIT و کمبریج با صرفا مصاحبه (اسکایپی یا حضوری) و ارسال رزومه و ریز نمرات پذیرش میگیره بعد ملت برای پیدا کردن شغل با حقوق قانون کار در شرکت های خصوصی باید ازمون کنکور بدن؟!

یعنی کسی بخواد جذب بشه باید مثل کنکور تست مدار و ماشین و... بزنه تا مثلا در شغل های برق کار پیدا کنه!

اینم در نظر بگیریم که اغلب افراد متقاضی این ازمون در حال حاضر شرایط خیلی نرمالی ندارند! همه مثل من پشت لپ تاپ نیستند که! ملت میشناسم زن و بچه داره و شغل قبلی از دست داده و دل به این ازمون بسته! 

داستان داریما!

از هواشی (حواشی!) بگذریم، منم خدا بخواد یک سری به جنوب شرق آسیا در دی ماه برای پاره ای تحقیقات خواهم داشت و مدت یک سال سکنی میگزینم! کشور و دانشگاهش بماند سکرت چون اینجا همه چی مبهمه :)

 

۱ نظر
پوپو

دلم پره اما بیخیالش

امروز هم دلم خیلی گرفته.. مثل روزهای قبل و هر روز... اینقدر اینجا از غم و منفی های زندگیم نوشتم که حد نداره.. اما چون میدونم واسه کسی جز خودم مهم نیست، مینویسم. مینویسم تا برای خودم و خودم و صرفا خودم به یادگار بمونه.

از روزی که عشقم گذاشته رفته خیلی حال و روز خوبی ندارم. خیلی از روزها توی خلوت خودم گریه میکنم و دوست دارم داد بزنم. روز تولد منتظر بودم که بهم تبریک بگه اما بین اون همه استوری و تبریک و هدیه... تبریکی ازش نگرفتم.. دپرس بودم.. بهش گفتم اما خب حیف!

روزهام با غم میگذره.. تا لاالن هیچ دختری نتونسته جاش رو برام پر کنه... خیلی دلم براش تنگه خیلی...

دلم خیلی پره این روزها که به ساعت ها راه رفتن و گریه و سیگار نیاز دارم. هیشکی غم منو ندیده اما خب توی عالم خودم نمیشه همیشه تحمل کرد.

دلم پره که شرایط مالی خانوادگی مناسبی ندارم تا میتونستم برم جلو، از اینکه فکر رفتنم و هنوز کارهام جور نشده، از اینکه روزمرگی هام رو با زبان و پارتی های مخدر میگذرونم، از اسم نخبگی متنفرم، از اینکه پیری و فرتوت شدن عزیز و آقاجون رو میبینم و نمیتونم براشون کاری بکنم، دلم زا این پره که سالگرد مادرجون نتونستم برم چون خیلی های توی جمع رابطشون با من خوب نبود، دلم پره که لامصب مادرم نیست که کنار و یاورم باشه...

دلم از زمین و زمان پره اما کی امیت میده... کی جز خودم؟

خودمم و این فضای مجازی که هیشکی جز خودم حقایق رو نمیبینه...

جدیدا از جمع های شلوغ هم خوشم نمیاد... دور همی و پارتی هم برام شده مخدر تا چندساعت دور از همه چی باشم.. دیوونه باشم و قید تمام چیزها رو بزنم.

دوست داشتم میتونستم عشق های زندگیم رو همیشه کنارم داشته باشم.. کاش میشد کاش...

بیخیالش مهم نیست. مهم نیست. توکلم فقط به خداست...به اوستا کریم که نمیدونم منو میبینه و لایق کمک میدونه یا نه... خودش خبر دلمو داره...

شمایی که داری میخونی.. ببخش خیلی غمگین و منفی بود. یک هیچ به نفع تو!

۰ نظر
پوپو

عشقم رفت و رفت و رفت

روز 24 مرداد 98 رو نمیتونم تحت هیچ شرایط فراموش کنم.

یادمه پادگان نخبگان که بودم میخواستم از خاطراتم توی وبلاگم بنویسم اما اولین مطلبم بعد از این همه مدت تلخه تلخ.

هنوزم نمیتونم هضمش کنم و این دو روز فقط کارم شده قدم بزنم و فکر کنم و سیگار بکشم.

چقدر رویا داشتم اما فعلا همه باید بایکوت کنم.

روز پنج شنبه با هم قرار داشتیم. دو هفته بود اصلا ارتباط نداشتیم. میدیدم واتس آپ آنلاینه اما جواب منو نمیده. 

کلی ذوق داشتم و همو دیدیم. خیلی منطقی و مثل دو تا تحصیل کرده توافق کردیم جدا بشیم.

این متن رو فقط برای این مینویسم که این روزها یادم باشه. یادم بمونه چندماه قبل از عشق گفتم و رسیدن به هم. الان فقط و فقط یا باید بجنگم تا به اوضاع مالی مناسب برسم و یا قیدش رو بزنم.

خیلی برام سخته اینقدر راحت بگم. میدونم که اشتباه از خودم بود. میدونم من کم گذاشتم. اینقدر غرق در اهداف مزخرف و رفتن شدم که همه چی رو استاپ دادم.

دوست دارم داد بزنم. روی سر پدرم که هیچی برام نذاشت، روی سر مسئول های این مملکت که هیچ کاری برای منه نخبه نکردند، روی سر خانواده عشقم که انتظارات بالا دارند و از همه بیشتر روی سر خودم و کارهایی که نکردم و کارهایی که میتونستم بکنم.

هندزفری و آهنگ و سیگار رفیق منه این روزها...

از بخت بدم توی جمع بچه ها هستم و حوصله شونو ندارم اما دوست ندارم کسی بفهمه ناراحتم. از ضعیف بودن بدم میاد و همیشه میومد.

فقط یه چیز برام مونده و هر روز مدام تکرار میکنم که خدایا تنهام نذار... نذار مهر باطل به عشقمون بخوره...

منه لعنتی حتی نتونستم یه متن خوشگل براش بنویسم الان...

هیچ کاری نتونستم براش بکنم هیچ کاری.. فقط ادعا داشتم و منطق های مزخرف و چرت و پرت...

فکر کردم میتونم جامپ بزنم اما نشد که نشد..

روز پنج شنبه که بهم گفت، من فقط قدم زدم و گریه کردم... تا 1 شب قدم میزدم توی خیابون های زنجان و اشک میریختم و فقط یه چیز از خدا میخواستم که تنهام نذاره.

خدایا تو رو خدا باز هم تنهام نذار... نذار نابود بشم... میدونی که چقدر برام مهمه... هوامو داشته باش

۰ نظر
پوپو

و به من میگویند شانس الله!

آقا امروز یعنی دیروز دوشنبه، عجب روزی بود! با اینکه در نهایت این پست بار منفی داره اما دوست دارم برام یادگار بمونه تا دوباره ببینم و بخندم بهش!

من دوشنبه صبح قرار بود موتور خودم رو بفروشم. دلیلش هم طولانیه اما به توقیف موتور توسط پلیس محترم راهور و عدم ارائه گواهینامه توسط اینجانب و در نهایت ارسال پرونده به دادگاه بود. در دادگاه هم قاضی با کلی راه اومدن، حکم برید برای جریمه اما تعلیق یعنی اگر دوباره توقیف بشم باید جریمه رو پرداخت کنم.

منم خب دیدم موترو برام شر شده، گفتم ردش کنم و بفروشم. چقدر زنگ خور از دیوار و شیپور داشتم اما در نهایت به دوست بابام فروختم!

شب دوشنبه از ساعت 1 تا 5 صبح داخل رختخواب بودم و از بس فکر و خیال و استرس دفاع سربازی داشتم، خوابم نبرد. صبح ساعت 7:30 بیدار شدم تا برم برای سند زدن موتور و دریافت پول و....

یهو ساعت 8 صبح پیامکی دریافت کردم که دنیا برام سیاه شد! پیامک از داعا بود که دوره آموزشی رزم نخبگان وظیفه از یکم تیرماه به 15 مرداد موکول شده است! چرا آخه؟! من که این همه دومینو وار برنامه ریخته بودم!

با ذهن خراب و داغون رفتم دفترخانه برای کارهای اداری. استعلام گرفت و گفت 260 تومن جریمه پرداخت نشده داری!!! من؟! همین چند روز پیش بود که اینهمه پول دادم تا موتور از پارکینگ آزاد بشه!! گیج بودم و پیگیر نشدم اصلا و پرداخت کردم.

با حال داغون اومدم خونه و کلا روز دپرسی داشتم! بی حال و حوصله... همچنین یک ساعت پیش هم شاهکار تکمیل شد و از استاد دانشگاه UM مالزی که کلی از رزومه من خوش میومد و اصلا تقریبا اوکی شده بودیم، ایمیل دریافت کردم (بعد یک هفته بی خبری) که پوپو جان ببخش اما سرپرست پروژه میگه اینترنشنال دانشجو نگیر! موفق باشی و چندتا دعا و بای!

خلاصه روز بسیار پر باری بود و همه جوره از زمین و زمان خوردم. خداییش یکی این وبلاگ رو بخونه چه فکری در مورد من میکنه!!!

یعنی اساسی منتظرم که روزی بشه قهقه خنده بزنم بابت این حجم سختی فعلی!

یا رب خودت کمک حالمون باش

۰ نظر
پوپو

سوتی های اپلای من!

در اپلای هم سوتی های داشتم که چندتاش الان یادمه و دوست دارم ثبتش کنم.

اولیش اینه که یه استاد خانم داخل دانشگاه UM بهم اکسپت داد اما بعدش بهونه پول آورد و دیگه ایمیل هامو جواب نداد (اما میخوند!). در کنارش از استادی در دانشگاه UTM هم پذیرش داشتم و قرار شد برام فاند جور کنه.

یه شب که مشغول فکر و خیال بودم یهو ساعت 4 صبح فکری به سرم زد! بلند شدم و به شروع کردم تماس گرفتن با استادا! از شانس خوبم جواب ندادند! مثلا جواب میدادند چی میخواستم بگم؟! انگاز جواب رد خواستگاری شنیدم!! عمق فاجعه اونجاست که به شماره شخصی استاد UTM هم زنگ زدم و باز از شانس خوبم ارتباط برقرار نشد! آقا یکی نبود بگه آخه زنگ زدی موبایل طرف چی بگی؟! بگی چه خبر؟! من کی هستم!! صبح که بیدار شدم گفتم پسر خیلی دیوونه ای! البته به استاد داخل واتس آپ پیام دادم! :) و آنلاین شد و جواب داد!!

سوتی جدید هم اینه به یه استاد به اسم X ایمیل زدم اما اون لحظه داشتم میحرفیدم فکر کنم، هواسم نبود اسمش رو وارد کنم. چون قالب ایمیل ها روتین هستش و فقط چند قسمت تغییر میکنه، اسمش رو y وارد کردم. طرف صبح به من پیام داد: ببخش .... جان. من Y نیستم! به زبون خودمون میشه: حاجی چیزی زدی؟ یعنی در افق مهو (محو؟) شدم!

باز سوتی دارم و خواهم داد و در اینجا درج خواهم کرد. فعلا تا بعد...

۰ نظر
پوپو

دعایی از ته دل...

امشب آخرین شب قدره... یادمه دوران دبیرستان و قبلش، این سه شب رو جوشن کبیر میخوندم. تند تند و واقعا خسته میشدم اما اعتقاد داشتم که کل گناه هام پاک میشه.

چندسالی میشه که نمیدونم اسمش رو چی بذارم و چرا، این شبها هم غرق در کار و زندگی میگذرونم.

یه جمله هستش که میگه در این شب ها هر دعایی بکنی، براورده میشه. اصلا با بعد مذهبیش کاری ندارم، اما میدونم هرکس آرزوهاش زنده باشه، بهش میرسه.

خدا میدونه چی توی دلم میگذره و این روزها چقدر استرس دارم. امیدوارم خودش کمک کنه. از جار زدن ارزوم لذت نمیبرم و دوست ندارم بنویسم و در اینده بخونم اما میدونم چه کاری تا اخر عمرم برام لذت بخشه. امیدوارم خدا، کاینات و هر آنچه که در زندگانی ما دخیله، کمک کنه به مراد دلم برسم.

اینقدر بعد دوران ارشد درگیر سربازی و کارهای بی محتوا شدم، که حس پوچی میکنم! دلم لک زده برای کار و پروژه علمی توپ! 

خدایا امیدوارم ک از سر تقصیرات من بگذری. گناه فقط نگاه و زبون بد نیست، هدر دادن بیهوده وقت و زمان هم گناهه از نظر من. خودت کمک کن انسانی بهتر بشم. خودت از دلم خبر داری، دستمو مثل همیشه بگیر.

خیلی مخلصم خداجون

۱ نظر
پوپو

کپی برداری ایرانی!

دو شب پیش خیلی اتفاقی و در بین سرچ ها به اسم سریال MR. Robot برخورد کردم. بعد فهمیدم چه سریال معروف و خفنی هستش که من بی خبرم! (از روی تعداد بیننده و جوایز منظورمه)
منم از اونجا که اینترنت 200 گیگ شاتل دارم، گذاشتم برای دانلود :)
قسمت اول رو دیدم. این هم بگم من تا سه هفته پیش سریال نهنگ آبی (ایرانی) ساخته فریدون جیرانی رو میدیدم. توی این سه هفته هم تمام قسمت ها رو دانلود کردم اما فرصت نشده ببینیم.
یکی از دلایلی که از سریال نهنگ آبی خوشم اومد موضوعش و اینکه فکر جدید نویسنده و کارگردان بود. اما ای دل غافل!
مگه میشه ایرانی جماعت ایده خام دااشته باشه؟!
چطور علممون شده با افتخار نمونه خارجی ساختن، آهنگ و کلیپ هامون نیز!
در کل لب کلام بگم، موضوع با تلرانس اندکی همون Mr. Robot محصوصل 2015 آمریکاست.
در آقای روبات نقش اول فیلم یه هکر هستش که در کارش واقعا حرفه ایه ام خب از اضطراب اجتماعی و درونگرایی مفرط رنج میبره. داخل نهنگ آبی هم نقش اول هکره و همین ویژگی رو داره. هر دو هم میخوان بر علیه پولدارهایی که به نوعی پول مفت دارند قیام کنند!
قسمت های بعدی رو ببینیم بیشتر میتونم نظر بدم. 
شاید نظرم عوض بشه و این پست رو پاک کنم اما تا زمانی که پاک نکردم پس بدونیم کپی برداری بوده! :)


۰ نظر
پوپو

مبارکت باشه!

خیلی اتفاقی رفتم تا داخل فیس بوک پیچ  خاک خورده خودمو ببینم... وسط هیاهوی ایمل زدن و هزارتا فکر دیگه... اون گوشه سمت چپ برای قسمت چت... اسمت رو دیدم: مهسا...

روی چتمون کلیک کردم و خوندم! واسم یه جوری بود چون رابطه ای نداشتیم و کل کل بود!

اما یه عکس منو برد اون دوران قدیم... دختر ازدواج کردی! مبارکت باشه خانم دکتر. فکر کنم الان درست تموم شده چون 2015 گفتی دو سال مونده!

با حساب تاریخ اون عکس یعنی اردیبهشت پارسال ازدواج کردی... مبارکت باشه و خوشبخت بشی :)

یادش بخیر بچه دبیرستانی بودیم و تلفنی با هم میحرفیدیم! چت یاهو میکردیم!

یه بار یادمه برای اولین بار توی عمرم، دوم دبیرستان بودم، تا 3:30 یا 4 صبح بیدار بودم و حرفیدیم. تو توی اتاقت من توی آشپرخونه. الکی جلوم جزوه فیزیک باز بود کسی بیدار شد و چک کرد بگم درس میخونم!!

دوران جالبی بود. بچه بازی بود بیشتر تا عشق واقعی. از تو چه پنهون یه بار گفتیم بای، منم جوگیر گریه کردم خلوت خودم فکر میکردم عاشق شدم !

یادمه کنکور دادم و برق قبول شدم گفتی دیگه ما رو تحویل نمیگیری...خیلی خوب یادمه رفته بودی مالزی و بهم زنگ زدی! یهو دیدم شماره 0096 افتاده توی گوشیم منم خب سنم زیاد نبود!

یه سوتی باحال هم یادمه. تو خب اوضاعتون خوب بود، پدر و مادر پزشک بودن. گفتی دو روز بابام مرخصی داره و میریم مشهد، منم گفتم یه روز رفته فقط و یه روز برگشت! گفتی با هواپیما قراره بریما! منم کلی سرخ شدم!

نمیتونم بگم دوران بد یا اشتباه یا هرچی. چون شیرین بود.

مبارکت باشه عروس خانم. امیدوارم به ارزوهای قشنگت با آقای دکتر برسی :)

۱ نظر
پوپو

آخرین لحظات 97

کم کم آخرین لحظات سال 97 هم سپری میکنم. در این لحظات مثل همه آدم ها دعاهای کلیشه و البته مهم سلامتی، شادی و موفقیت برای خودم و همه افراد دارم.

مهمترین اتفاقی که برام توی سال جددی می تونه رخ بده اتمام سربازی و خروج از کشور هستش. حداقل خروج از خونه فعلی کمترین حد توقع من از کائنات و خداوند هستش.

خدا کمک کنه بتونم مفید باشم و شاد و ستون!

به امید 98 پر از شادی و موفقیت برای همه :)

۰ نظر
پوپو

بی تو سخته

الان که دارم تایپ میکنم مدام اهنگ دریا آرش و مسیح توی ذهنم و گوشم میام. یادته روزای آخر لب ساحل قدم زنان این آهنگ رو گوش میدادیم؟ یادمه آخرین بار غروب با هم خوندیم و خندیدیم.

خیلی دلم برات تنگ شده... با اینکه عید هرسال میری خونه اما اینبار میدونم بر نمیگردی...

لعنت به درس که نتونستم اوضاع مالیم رو طوری کنم زود ازدواج کنیم...

غر دارم میزنم اما واقعا نمیدونم چ کار کنم... خیلی دلم برات تنگ شده عزیزم :(

۰ نظر
پوپو

خدانگهدار عزیزدلم

امروز سه‌شنبه 21 اسفندماه 1397 برابر با 12 مارس 2019 میلادی عشق جانم برای همیشه با دنیای دانشجویی خداحافظی کرد

باورم نمیشه که دیگه نمیتونیم شب‌ها کنار ساحل با هم قدم بزنیم. خیلی سخته باور کنم که توی این سال‌ها هر وقت اراده کردم کنارم بودی و کلی خاطره خوب و گاها بد ساختیم. بیرون می‌رفتیم اونم همیشه باید دم ساحل قدم می‌زدیم. بعدش یا شیرموز می‌خوردیم اونم از بستنی شاد فقط! بستنی نعمت خیلی شیرین و بدمزه می‌زد.

گاهی شب‌ها گشنه بودیم و می‌رفتیم بهزاد کبابی البته تو عاشق دوش هستی. اونم دوش فقط حاج‌بابا! شب قدم زنون میرسوندمت خونه...

یادمه یه شب هوا خیلی بارون بود اما رفتیم دم ساحل. وسط زمستون بود! خیس شدیم چون بارون و باد شدید بود اما لذت بردیم...

خیلی خوشحالم همیشه کنارم بودی و تو رو به‌عنوان عشقم دارم اما یه حسرت بزرگ دارم. حسرتی که باعث میشه بغضم بگیره. امشب که گریه کردی خیلی دلم گرفت... به روت نیاوردم و حرف‌های امیدبخش زدم اما دوست داشتم پا به پات اشک بریزم

از تو چه پنهون بعد از خداحافظی به عشقت رفتم دم ساحل که خلوت بود و گریه کردم

بهت گفتم آدمی که قرار نیست واسه همیشه بره خداحافظی نمیکنه و به نظرم راست هم گفتم. گریه کردم و دلم میگیره از تمام لحظاتی که می تونستم کمی کمتر به کارهام بها بدم و کنارت باشم. خیلی متأسفم که خیلی روزها بهونه سربازی و زبان و هزارتا چیز مسخره رو آوردم و کنار هم نبودیم.

خیلی سریع سه سال شد! خیلی! هنوز باورم نمیشه برای همیشه میری و دیگه مثل الآن نمیشه دیوونه باشیم. بگی قلیون بزنیم بگم بابا ضرر داره اما آخرش بریم و بزنیم

یادش به خیر هتل کادوس همیشه می‌رفتیم چون کافی‌شاپش خوب بود. یه بار سفارشت رو بد آوردم و دیگه نرفتیم. همه‌جاهای اطراف رو رفته بودیم.

آخ الآن که دارم تایپ می‌کنم یه چیز یادم افتاد! کباب کثیف میدان شهرداری رشت رو نرفتیم! وای خدای من! قرار بود بریم!

عیب نره یه روز حتماً میریم...

هنوز باورم نمیشه که دیگه بهترین دوستم توی شهرم و توی دوران سختم داره میره. از امروز به بعد شدی خانم دکتر من. میری مطب تا طرح بگذرونی. عشق منی خانم دکتر من.

به خدا گفتم و بازم میگم که تمام سعی خودمو می‌کنم تا زودتر برای همیشه کنار هم باشیم. سال 98 سال ماست بهت قول میدم عزیزم. فقط فکرهای خوب کن و هیچ‌وقت اشک‌های قشنگت رو نبینم ایشالا.

بهترین زندگی من دوست دارم...

امیدوارم روزی برسه که این پست رو باهم بخونیم و غش‌غش بخندیم و بوست کنم و بگم دیدی همیشه کنار هم هستیم.

دوست دارم همیشه تا ابد

۰ نظر
پوپو

میشه مفید بود؟

دغدغه این روزهام دیگه مثل قبل مقاله و کتاب نیست. نه اینکه بی ارزش باشند، فقط اونقدر بزرگ و یونیک نیستند که اقناعم کنند. خداروشکر مقاله ژورنال، کنفرانس داخلی و بین المللی، کتاب فارسی با انتشارات معتبر و فصل در الزویر و حتی طرح پژوهشی دارم. منظور از برشمردن موارد، خود شاخ پنداری نیست! اتفاقا بالعکس برایم مفهوم سابق رو نداره چون ایران و دنیا رو جای بهتری نکرده. لاقل اونقدر محسوس تغییر نداده! 

دنبال اینم یه فکر باشه بتونم بترکونم. یونیک و عالی. 

نمیدونم میشه یا نه؟ ایده هام زیاده فقط عمل مهمه و لاغیر.

دغدغه عجیب این روزهام حس پوچی هستش. سیستر میگه بابا خیلی مفیدی و زحمت کشیدی اما به چشمم نمیاد...

ببینیم خدا چی میخواد و مغزم کجا میره.

توکل به خودش

۰ نظر
پوپو

حس دلسوزی

گاهی مثل الان دلم برای خودم و گذشته سختم میسوزه... به انرژی جهان خیلی اعتقاد دارم پس دوست ندارم حال ارتعاش جهانی رو با کلمات منفی داغون کنم.... شاید فکر کنی چرت دارم میگم!

امروز دفاع عشق جان بود و خانواده ش کلی حضور داشتند. من نبودم اما دلم سوخت برای خودم که دفاع کردم بدون گفتن خانواده .... دفاع م واقعا شلوغ بود. 

اصلا بحث و ناراحتی م دفاع نیست، حرفم تنهایی خودمه. تنهایی نه به معنای دوست نداشتن و منزوی بودن، تنهای عاطفی و ساپورتی....

از لحاظ مالی و فکری و تجربی تنها بودیم. همیشه. قبل نوشتن این سطرها فقط گفتم خدایا کی قراره تموم بشه سختی ها‌. شاید فکر کنی ادم منفی هستم اما تیتر وبلاگ میکه همو قضاوت نکنیم.

همچنان در پی اپلای و سربازی و زبان. هر وقت زبان استارت میزنم مکث دارم! که چرا با بی پولی دوام میارم؟! بعد میگم برو دنبال رویاهات و تحمل کن. 

نمیدونم خدا چی بخواد ولی میدونم خیره... 

۰ نظر
پوپو

ارون شوارتز (سوارتز)

همین الان پادکست ارون شواترز رو از کانال چنل بی با گفتار عالی علی بندری گوش دادم. این پادکست ۱۴۴ دقیقه بود و طبیعتا چنین زمانی رو نمیتونم در یک وعده صرف کنم و در چند شب تونستم تموم کنم. 

موضوع پادکست زندگی پسر اینترنتی به اسم ارون شوارتز هستش که دلیل گوش دادن به این روایت هم این شخصیت بود. وقتی عنوان پادکست رو دیدم و با شوارتز آشنا شدم گفتم: اوه! چرا نمیشناختمش! 

یه جوون ایده آل گرا و باهوش که در سن کم کلی افتخار برنامه نویسی داشت. راستش الان دنبال معرفی ایشون نیستم چون یه سرچ ساده اطلاعات وسیعی میده فقط یه سوال بزرگ. ارون الان متاسفانه زنده نیست و خودکشی کرده اونم در اوج جوونی! در واقع چوب ایده آل گرایی برای تغییر دنیا رو خورد. ایشون معتقد بود باید اینترنت آزاد باشه و اطلاعات و مقالات بصورت آزاد دسترس همه باشه. دولت آمریکا و شرکت ها قاعدتا همسو نبودند چون کلی ضرر رخ میداد. 

ارون شوارتز مبارزات و کمپین زیادی برای دسترسی آزاد کاربران به تمام مقالات علمی و اسناد ترتیب داد. به باقی ماجرا که چطور دستگیر و دادگاهی شد کاری ندارم.

سوال بزرگ برای من اینه: واقعا اطلاعات آزاد باید باشه؟ شاید بدیهی جوابش اره هستش اما واقعا برای دنیا مفیده؟ خودم همیشه اینجور فکر کردم و با استارت پادکست گفتم بعله! باید باشه! 

اما الان که پادکست تموم شد حس کردم استاپ! واقعا مفیده برای بشریت!؟ بعد سرنوشت افرادی که کارهای علمی میکنند چی میشه؟ چون ساپورت مالی برای شرکت های واست ارایه اطلاعات نیست. البته نمیشه منکر شد که سرعت گسترش علم شدید میشه.

حس الانم نه موافق هستش و نه مخالف! واقعا جوابش رو نمیدونم... نیاز به فکر بیشتر دارم و شاید پست های آتی! 



بریده ای از یک خبر از زبان خانواده ارون: 

آرون تعهدات عمیقی به عدالت اجتماعی داشته و زندگی وی بر اساس آن تعریف می‌شده است. آرون وسیله‌ای برای شکست لایحه سانسور اینترنتی بود و برای یک سیستم سیاسی بازتر و دموکراتیک تر در آمریکا مبارزه می‌کرد. وی از مهارتهای بی نظیر خود به عنوان برنامه نویس و متخصص فناوری نه برای پول درآوردن بلکه برای ایجاد جهانی عادلانه‌تر استفاده کرد. رگ آرون سوارتز یک تراژدی شخصی نیست. وی قربانی سیستم عدالت کیفری رعب آور آمریکا شده است.

۰ نظر
پوپو

من و آرزوهام

خیلی وقته به من ثابت شده که نباید با هیچ کسی بحث کرد مخصوصا در مورد اهداف و آرزوها. چون اگر طرف مقابل آدم با درک و منطقی باشه سودی برامون نداره و اگر بی منطق باشه (اکثریت ملت) باعث تخریب میشه!

این موضوع در مورد تمام قدیمی ها صادقه! خودشون هیچ وقت رویا نداشتند و روتین بودند، چه درکی میکنند از ما و اهدافمون!؟ جز تخریب و اینکه شما جوونید و خام! همین افکار باعث شده نسل در نسل فقط دنبال استخدام و دست دولت داشته باشیم. متاسفانه دولت هم راه رو برای کسب و کارهای نوپا باز نمیذاره و از طرفی هم نمیتونه!

 بحث ها قاطی شد اما در کل به شخصه داغ دل دارم از این قضیه چون خیلی از افکار نامناسب و فرصت های سوخته شده خودم رو مستقیما وامدار خانواده هستم که خیلی بهشون اعتماد داشتم اما الان فهمیدم که جز دل و مغز خودم هیچ کی راهگشا نیست. مخصوصا همونطور که گفتم در مورد آدمهای بی هدف و رویا (فارغ از سن) خیلی باید مواظب باشیم.


۰ نظر
پوپو

با انرژی باش!

آدم اگر بی انرژی و منفی باشه، حکم زنبور بی عسل داره!

منفی باشیم هیچ کاری پیش نمیره...

زندگی سخته؟ قطعا سخته! برای همه و در همه حای دنیا...

ما باید ریلکس و با تمرکز بریم جلو...

پ.ن: حرف های به خود! پوپو بشنووووو

۰ نظر
پوپو

کلاف آرزوها

.

الان ساعت چهار صبح هستش و کتاب کلاف ارزوها رو تموم کردم.... 📑

کتاب روایت زن و شوهر روستایی هستش که راوی داستان (ژوسلین - خانم) برنده هیجده میلیون دلار در لاتاری میشه. چون درگیر زندگی ساده و کمی فقر بودند، شوهر (ژو) چک پول رو دزدیده و ناپدید میشه. باقی ماجرا هم میتونید بخونید.... 😏 

به شخصه خیلی اهل کتاب رمان و داستان نیستم اما این کتاب چند ویژگی داشت که منو محذوب کرد. اول از همه نثر روان و احساسی و ترجمه بسیار عالی مهم بودند و در آخر هم تعداد صفحات 😀  چون زیاد اهل داستان نیستم!

در کل توصیه میکنم بخرید (فیزیکی یا ایبوک) و بخونید. بنده در تبلت و در مسیرهای داخل شهر و اخر شب خوندم.


۰ نظر
پوپو

نهنگ آبی

امشب بالاخره فرصت شد تا با سیستر بشینیم و سریال نهنگ آبی رو ببینیم. من از مدتها قبل خلاصه داستان رو میدونستم و به نقش اول فیلم حس نزدیکی داشتم. قسمت اول به هر دومون چسبید. 

در کل اسم نهنگ آبی برگرفته از یه بازی جنون اوره که منتهی به خودکشی میشه! قضیه ش مفصله و به نظرم سازنده ش فرد روانی بسیار باهوشیه! 

با توجه به بازیگرهایی مثل لیلا حاتمی و ساعد سهیلی و کارگردانی فریدون جیرانی، حس میکنم ارزش دنبال کردن داره. تا ببینیم چه شود.


امروز هم فینال آسیا بود و قطر با شایستگی تمام قهرمان شد! خیلی شیک و پیک! 

خودم مثل اکثر ملت از اعراب خلیج فارس خوشم نمیاد اما نمیشه رشد شون رو منکر شد.

در کل جمعه سپری شده برام خاکستری بود! پست خشم هم در همون راستا بود...

و همچنان پست گذاری آخر شب با تبلت ادامه دارد :)

دلم برای عشق جان هم تنگ شده که نیست...زودی بیاید...

۰ نظر
پوپو

خشم فرو خفته!

بعضی آدمها هستند که دوست دارم با تمام وجود بزنم توی دهنشون. بیشترشون هم اطرافیان هستند. شاید مشکل روانی دارم نمیدونم! اما هرچی که هست حس هام خیلی قوی هستش. اینقدر قوی که نمیدونم کی منفجر بشه.

خدا خدش کمک کنه که بتونم از ایران خارج بشم....


۱ نظر
پوپو

آخرش چی میشه؟

از امروز و این پست دیگه روز شمار نمیزنم... چه کار عبثی بود!! 

فکرم همچنان مشغول و به قول عشق جان بی قراری دارم! پذیرش دانشگاه  UM مالزی رو دارم اما هنوز مدرک آزاد نکردم و زبان نگرفتم. راستش میخوام ارشد دوباره بخونم چون پول آزادسازی مدرک ها رو ندارم. کارشناسی هم ورودی ما گرون شده اما با پولی که از سربازی نخبگان میگیرم میشه جورش کرد.

از غر زدن متنفرم با اینکه انجامش میدم اما خب گاهی به آدم فشار میاد. امیدوارم یه روزی که این مطلب رو میخونم از ته دل بخندم!

امروز زبان خوب خوندم. به زودی باید امتحان بدم. مقاله اخرم هم داخل سایت متافوتبال انلاین شد. 

خدا خودش کمک کنه...

۰ نظر
پوپو

چهارشنبه ۱۰ بهمن ۹۷ : روزی با طعم گس

پست دیروز و امروز رو باهم میذارم. الان ساعت ۳:۱۶ دقیقه هستش و تمام شهر در سکوت...

عکسها و پست های اخر کارلوس کیروش باعث شد دلم بگیره. بابت تمام لحظات شیرین و جنگندگی که داشتیم. حیف که مهمان پذیران خوب و بد بدرقه هستیم. کیروش هم رسما و کاملا جدی از ایران رفت! خبر کوتاه و شفاف و ناراحت کننده س. ناراحتی نه صرفا بابت پرستیژ بالای کیروش یا عادت هشت ساله، بلکه به خاطر بی برنامه گی و دوباره اما و اگرهای تکراری. 

اگر برنامه ای مدون وجود داشت، قطعا دل آزردگی کمتر بود اما افسوس و دریغا!

بگذریم... امروز کادوی تولد سیستر جان هم خریدم و عاقا چه هزینه ها بالا رفته! دقیقا کرک و پرم ریخت!

در کنار تمام مسایل هم همچنان فکر و ذهنم درگیر زبان+ مهاجرت تحصیلی هستش که لامصب پیش نمیره...

کلیپ زیر رو در آرشیو میذارم تا حس لحظه ای زنده بشه...خداحافظ مرد!


نماهنگ تیم ملی



۰ نظر
پوپو

دوشنبه ۸ بهمن ۹۷

بازی عجیبی بود! ایران با ژاپن در نیمه نهایی جام ملت های آسیا ۲۰۱۹....

همه امید داشتیم ژاپن رو ببریم اما نفس ها برید...ساق ها سنگین بود و عصبی بودیم. پرخاشگر و بی حوصله...

در عوض ژاپن آروم و ریلکس بود و چه حیف که نشد که بشه...

به خودمون باختیم و الان سرشار از حس بد هستم...قطعا‌ یه مقاله برای متافوتبال مینویسم از این بازی...سرم گنگ هستش

به نظرم تفاوت این بازی تفاوت فرهنگ ها بود. چیزی ندارم بگم. ..

پوپو خسته س!

عکس هم استوری بنده در اینستا هستش!

ایران و ژاپن

۰ نظر
پوپو