روزانه آقا برقی

قضاوت ممنوع، لطفا

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اپلای» ثبت شده است

روحت شاد عزیزم

امروز 17 اردیبهشت بود... دقیقا 19 سال هستش که دیگه بینمون نیستی... زمان خیلی زیادیه.. خیلی زیاد.. اون زمان که فوت کردی من کلاس سوم ابتدایی بودم. هیچ وقت نمیتونم اون روزها و لحظات شوم رو از یاد ببرم. دیگه نبودی که بغلت کنم که نازم رو بکشی. متاسفانه هیچ کس و هیچ کس هم نتونست جات رو برام بگیره. هیچ ساپورتی نتونست حتی اندازه نگاه هات برام مفید باشه. افتادم و بلند شدم. از زندگی سیلی خوردم تا یاد بگیرم روی پای خودم وایستم. له شدم و له کردم تا بزرگ بشم.

مادر مهربونم، الان 19 ساله که نیستی. به همین سادگی این زمان گذشت. به تو میبالم که تا بودی با تمام وجود زحمت کشیدی و بدون پارتی و هیچ ساپورتی به مدارج بالای تحصیلی رسیدی. میدونم چقدر سختی کشیدی تا پرستار بشی و اینم میدونم چی شد که پزشک نشدی. بهت میبالم که الان هم بیمارستان آریای رشت برم و به همکارهای بازنشسته نشده ت اسمتو بگم فقط از نیکی ازت یاد میکنن. 

خیلی سریع و مثل برق و باد روزها گذشت. پوپوی تو الان دیگه بزرگ شده و خودت بهت رمیدونی کجاست و در چه حاله...دیشب داشتم با خودم فکر میکردم که چقدر بودنت زندگیمون رو عوض میکرد. کسی اینو نمیفهمه جز خودم. هیشکی نمیفهمه که اگر بودی من دوبله اون چیزی که هستم میبودم. مهم نیست.. این موقع بهترین جمله اینه که بگیم تقدیر بود و سرنوشت.

متاسفم واسه خودم که توی روزهای شلوغ زندگیم گمت کردم. هرچی که دارم از توست اما نتونستم کوچکترین دین نسبت بهت رو ادا کنم. اینقدر درگیر روزمرگی و اپلای و کار و پول شدم که یادم رفته گاهی بهت سر بزنم. توی سالگردت به یادت باشم. 

هر زمان که اتفاق های مهم زندگیم رو به خاطر روزمرگی فراموش میکنم از خودم متنفر میشم. دوست دارم داد بزنم سر خودم که چرا... چرا و چرا و چرا.. متنفرم از ریتم تند زندگیم. بارها گفتم اینو اما هیچ وقت نتونستم جلوشو بگیرم. متنفرم از زیاده خواهی هایی که منو از چیزهای مهم زندگی دورم میکنه.

مادر مهربونم، نمیدونم چی بهت میتونم بگم که لایقت باشه اما شک ندارم توی دنیای دیگه همو میبینیم. اون زمان میتونیم یه دل سیر نگات کنم. کاش زندگی منم مثل دیوید توی فیلم هوش مصنوعی این فرصت رو داشت تا حتی یک روز پیشم باشی و خاطره سازی کنیم. حیف و حیف که نمیشه. تبدیل شدی به یه رویا برام. رویای قشنگ کودکی. رویای محکم و مهربون. رویایی که بهش میبالم. به اصالتش به هوشش و شرافتش. مرسی که بودی و مرسی که دعات همیشه پشتمه.

 

ببخش که گمت کردم... 

دوستت دارم همیشه تا ابد

۰ نظر
پوپو

خط پایان 98

الان که دارم ین متن رو مینویسم کمتر از 7 ساعت به لحظه تحویل سال 99 مونده... متفاوت ترین سال و عید برای خیلی از ما!

سال 98 یه کابوس به تمام معنا بود... هیچ جوره نمیشه تحلیل و هضمش کرد... واقعا و بدون هیچ عینک بدبینی، سالی پر از اتفاقات منفی بود... آخزش هم گره خورد با کرونا!

برای من سال 98 شروع معمولی و با استرس داشت. استرس اتمام سربازی...

آموزشی نخبگان با تمام سختی هاش دیدگاه منو واقعا وسعت داد... با کلی ادم متفاوت و باحال و نخبه آشنا شدم...

بعدش سختی ها شروع شد... کار و اخرش انصراف و نشستن برای آیلتس..

زمانی که آیلنس میخوندم پذیرش خاصی نداشتم جز یکی دوتا از آسیا.. ناامید و پر از استرس...

بعد آزمون، مشغول به کار شدم... روحیه م بهتر شد.. امیدم بیشتر شد... بهمن ماه بود..

اپلای و همچنان ایمیل زدن...در نهایت ورق برگست!

خدا توی هفته آخر اسفند به من هدیه داد! پذیرش کانادا! چیزی که توی 98 فکرش رو نمیکردم!

نه اینکه حق خودم نمیدونستم... نه! به خاطر استرس بالا، راه اشتباه و خیلی عوامل دیگه...

98 یه خاطره بسیار بد هم برام داشت... جدا شدن من و کسی که واقعا دوسش داشتم... هنوز هم پا در هواییم

در کل سال 98 عجیب بود... هم برای من.. هم ایران!

جایی که الان هستم واقعا یک ماه پیش تصورش رو نمیکردم...شغل مناسب، روحیه خوب، آشنا شدن با یه دختر خوب جدید، پذیرش کانادا!

بعد اینکه پذیرش گرفتم، خیلی اتفاقی تبلتم رو باز کردم... دیدم اون بالا به عنوان ریمایندر نوشتم:به قدرت خدا ایمان دارم و میدونم رباتیک پذیرش میگریم!

و آخرش آنچه باید میشد شد!

امروز برنامه های یکسال آینده رو نوشتم... با قدرت میخوام سال 99 رو شروع کنم.. با انرژی مثبت... با ثروت... با رباتیک تا انتهای عمر!

خدایا از تو ممنونم که همیشه در آخرین لحظات نا امیدی دستم رو گرفتی.. پای قولم هستم.. با قدرت به سمت رویاهام میرم.. خودت یاورم باش... به توکل نام اعظمت

سال نو با تمام وجود مبارک!

۰ نظر
پوپو

بالاخره پذیرش گرفتم!

دیشب ساعت 12 و نیم بامداد (حدودا) برام ایمیل از طرف استاد کانادایی اومد. استادی که تقریبا یک ماه و نیم با هم مکاتبه داشتیم. از ویژن من خوشش اومده بود و دیشب بهم ایمیل زد. فکر کردم باز سوال داره اما بسیار شیک و مجلسی، پذیرش بنده رو صادر کرد!

یعنی من اگر خدا بخواد میتونم از سپتامبر 2020 به کانادا برم!

دیشب که ایمیل رو خوندم هیچ واکنشی نداشتم! به خواهرم گفتم بیا بخون. اون خوند و بغلم کرد و به بابا گفت. هر دو شون خوشحال بودن. 

خودم گیج!

کلا من همیشه قبل رسیدم یه چیزی خیلی درگیرش میشم اما بعدش برام عادی میشه!

دیشب نمیدونستم باید از فرط خوشحالی بال در بیارم و یا بی تفاوت باشم. گریه کنم یا بخندم. سر شده بودم. بی حس! 

اینقدر تلاش کرده بودم برای پذیرش گرفتن که هنگ نکنم. از طرفی اتفاق برای من اینقدر خاص هست که بی تفاوت نباشم!

فقط میگم و گفتم خدایا شکرت. با قدرت میرم جلو. هرچی باشه از میون بر میدارم.

امیدوارم شرایط برام خوش یمن باشه.

امیدوارم همه به ارزوهاشون برسن.

این پست رو به یادگار میذارم تا یادم بمونه چه روزی و چه جوری پذیرش کانادا جور شد. استارت زندگی جدید قبل از سال نو.

هدیه از سمت خدا!

مرسی خداجون

 

۰ نظر
پوپو

آزمون استخدامی شرکت های خصوصی

این پست رو باید همون دوشنبه که آزمون فنی و مهندسی بود مینوشم اما از بس سطح استرس این روزهام بالاست (بعدا میگم چرا) الان یهو وسط ویرایش یه کتاب، وقت کردم بنویسم.

من حائز سهیمه یا جایزه شهید تهرانی مقدم از بنیاد ملی نخبگان شدم و میتونم در شرکت های دانش بنیان شروع به کار کنم. از طرفی برای اینکه این وسط اپلای، یهو نشه برم، در inre هم ثبت نام کردم که آزمون جذب برای شرکت های خصوصی و دانش بنیان هستش.

کلا این ازمون رو جدی نگرفته بودم اما خواستم تا انتها پای 70 تومن واریزی وایستم!! :)

ازمون من روز وشنبه بود! کلا در سطح کنکور و وقت هم کاملا کم (یعنی نیاز بود مثل کنکور تیز و سریع باشیم). در کل اواخر ازمون که جدودا سه ساعتی شد، حس بدی داشتم. واقعا گفتم حیف وقت زبان خوندم رو سوزوندم بابت این ازمون!

اخه من با این سن! و اتمام درس و تحصیلات و برای جذب باید ازمون بدم!!!!

لامصبا رزومه برای همین مواقع س!!

مصاحبه شغلی برای همینه!

طرف از کشور X برای MIT و کمبریج با صرفا مصاحبه (اسکایپی یا حضوری) و ارسال رزومه و ریز نمرات پذیرش میگیره بعد ملت برای پیدا کردن شغل با حقوق قانون کار در شرکت های خصوصی باید ازمون کنکور بدن؟!

یعنی کسی بخواد جذب بشه باید مثل کنکور تست مدار و ماشین و... بزنه تا مثلا در شغل های برق کار پیدا کنه!

اینم در نظر بگیریم که اغلب افراد متقاضی این ازمون در حال حاضر شرایط خیلی نرمالی ندارند! همه مثل من پشت لپ تاپ نیستند که! ملت میشناسم زن و بچه داره و شغل قبلی از دست داده و دل به این ازمون بسته! 

داستان داریما!

از هواشی (حواشی!) بگذریم، منم خدا بخواد یک سری به جنوب شرق آسیا در دی ماه برای پاره ای تحقیقات خواهم داشت و مدت یک سال سکنی میگزینم! کشور و دانشگاهش بماند سکرت چون اینجا همه چی مبهمه :)

 

۱ نظر
پوپو

و به من میگویند شانس الله!

آقا امروز یعنی دیروز دوشنبه، عجب روزی بود! با اینکه در نهایت این پست بار منفی داره اما دوست دارم برام یادگار بمونه تا دوباره ببینم و بخندم بهش!

من دوشنبه صبح قرار بود موتور خودم رو بفروشم. دلیلش هم طولانیه اما به توقیف موتور توسط پلیس محترم راهور و عدم ارائه گواهینامه توسط اینجانب و در نهایت ارسال پرونده به دادگاه بود. در دادگاه هم قاضی با کلی راه اومدن، حکم برید برای جریمه اما تعلیق یعنی اگر دوباره توقیف بشم باید جریمه رو پرداخت کنم.

منم خب دیدم موترو برام شر شده، گفتم ردش کنم و بفروشم. چقدر زنگ خور از دیوار و شیپور داشتم اما در نهایت به دوست بابام فروختم!

شب دوشنبه از ساعت 1 تا 5 صبح داخل رختخواب بودم و از بس فکر و خیال و استرس دفاع سربازی داشتم، خوابم نبرد. صبح ساعت 7:30 بیدار شدم تا برم برای سند زدن موتور و دریافت پول و....

یهو ساعت 8 صبح پیامکی دریافت کردم که دنیا برام سیاه شد! پیامک از داعا بود که دوره آموزشی رزم نخبگان وظیفه از یکم تیرماه به 15 مرداد موکول شده است! چرا آخه؟! من که این همه دومینو وار برنامه ریخته بودم!

با ذهن خراب و داغون رفتم دفترخانه برای کارهای اداری. استعلام گرفت و گفت 260 تومن جریمه پرداخت نشده داری!!! من؟! همین چند روز پیش بود که اینهمه پول دادم تا موتور از پارکینگ آزاد بشه!! گیج بودم و پیگیر نشدم اصلا و پرداخت کردم.

با حال داغون اومدم خونه و کلا روز دپرسی داشتم! بی حال و حوصله... همچنین یک ساعت پیش هم شاهکار تکمیل شد و از استاد دانشگاه UM مالزی که کلی از رزومه من خوش میومد و اصلا تقریبا اوکی شده بودیم، ایمیل دریافت کردم (بعد یک هفته بی خبری) که پوپو جان ببخش اما سرپرست پروژه میگه اینترنشنال دانشجو نگیر! موفق باشی و چندتا دعا و بای!

خلاصه روز بسیار پر باری بود و همه جوره از زمین و زمان خوردم. خداییش یکی این وبلاگ رو بخونه چه فکری در مورد من میکنه!!!

یعنی اساسی منتظرم که روزی بشه قهقه خنده بزنم بابت این حجم سختی فعلی!

یا رب خودت کمک حالمون باش

۰ نظر
پوپو

سوتی های اپلای من!

در اپلای هم سوتی های داشتم که چندتاش الان یادمه و دوست دارم ثبتش کنم.

اولیش اینه که یه استاد خانم داخل دانشگاه UM بهم اکسپت داد اما بعدش بهونه پول آورد و دیگه ایمیل هامو جواب نداد (اما میخوند!). در کنارش از استادی در دانشگاه UTM هم پذیرش داشتم و قرار شد برام فاند جور کنه.

یه شب که مشغول فکر و خیال بودم یهو ساعت 4 صبح فکری به سرم زد! بلند شدم و به شروع کردم تماس گرفتن با استادا! از شانس خوبم جواب ندادند! مثلا جواب میدادند چی میخواستم بگم؟! انگاز جواب رد خواستگاری شنیدم!! عمق فاجعه اونجاست که به شماره شخصی استاد UTM هم زنگ زدم و باز از شانس خوبم ارتباط برقرار نشد! آقا یکی نبود بگه آخه زنگ زدی موبایل طرف چی بگی؟! بگی چه خبر؟! من کی هستم!! صبح که بیدار شدم گفتم پسر خیلی دیوونه ای! البته به استاد داخل واتس آپ پیام دادم! :) و آنلاین شد و جواب داد!!

سوتی جدید هم اینه به یه استاد به اسم X ایمیل زدم اما اون لحظه داشتم میحرفیدم فکر کنم، هواسم نبود اسمش رو وارد کنم. چون قالب ایمیل ها روتین هستش و فقط چند قسمت تغییر میکنه، اسمش رو y وارد کردم. طرف صبح به من پیام داد: ببخش .... جان. من Y نیستم! به زبون خودمون میشه: حاجی چیزی زدی؟ یعنی در افق مهو (محو؟) شدم!

باز سوتی دارم و خواهم داد و در اینجا درج خواهم کرد. فعلا تا بعد...

۰ نظر
پوپو

حس دلسوزی

گاهی مثل الان دلم برای خودم و گذشته سختم میسوزه... به انرژی جهان خیلی اعتقاد دارم پس دوست ندارم حال ارتعاش جهانی رو با کلمات منفی داغون کنم.... شاید فکر کنی چرت دارم میگم!

امروز دفاع عشق جان بود و خانواده ش کلی حضور داشتند. من نبودم اما دلم سوخت برای خودم که دفاع کردم بدون گفتن خانواده .... دفاع م واقعا شلوغ بود. 

اصلا بحث و ناراحتی م دفاع نیست، حرفم تنهایی خودمه. تنهایی نه به معنای دوست نداشتن و منزوی بودن، تنهای عاطفی و ساپورتی....

از لحاظ مالی و فکری و تجربی تنها بودیم. همیشه. قبل نوشتن این سطرها فقط گفتم خدایا کی قراره تموم بشه سختی ها‌. شاید فکر کنی ادم منفی هستم اما تیتر وبلاگ میکه همو قضاوت نکنیم.

همچنان در پی اپلای و سربازی و زبان. هر وقت زبان استارت میزنم مکث دارم! که چرا با بی پولی دوام میارم؟! بعد میگم برو دنبال رویاهات و تحمل کن. 

نمیدونم خدا چی بخواد ولی میدونم خیره... 

۰ نظر
پوپو