روزانه آقا برقی

قضاوت ممنوع، لطفا

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدانگهدار» ثبت شده است

خوش باشی هرجا که هستی...

ما یه جاهایی حریف جبر زندگی نمیشیم...

االن که دارم این متن رو مینویسم حالم خیلی عجیبه... خیلی.. یادمه اواخر اسفند 97 یه متن خوشگل نوشتم که عزیزم، سال 98 سال ماست! اما سال 98 سال من شد اواخرش... 

امروز غروب بنا به اتفاقات عجیب و پیچیده با فرشته کات کردم. خیلی حالم عجیبه از طرفی میدونم رابطه ما به جای خاصی نمیرسه اما از طرفی خیلی عذاب وجدان دارم... 

فقط این شعر توی گوشمه:

ما یه جاهایی حریف ، جبر زندگی نمیشیم
دور هم میگشتیم اما تو جهانای موازی/
نرسیدن منطقی بود ، ته این دیوونه بازی/
خوش باشی هرجا که هستی یادتم هرجا که هستم/
من برومم نمیارم که ، چقدر بی تو شکستم/
جنگل از بیرون قشنگه از تو که چندتا درخته/
اینکه محکم باشی اما از درون بخشکی سخته

 

نمیدونم از چی بنویسم... از چی بگم؟ از رابطه خوبم با پریان، از کات با فرشته یا وجدان خودم... فقط دلم گرفته بود... دلم گرفته... دوست نداشتم اخرش این بشه... 

آخرین سکانسمون میشه همون رستوران... آخ آخ...

باورم نمیشه که تموم شده... فقط گریه و اشک...

خودم دلیل گریاهمو نمیدونم.. کات؟ پریا؟ وجدانم؟ کدوم؟

روزهای سختی رو گذروندم... خیلی سخت بدون نبودت... رفتی و ندیدی منو.. که اواخر بعد پذیرش کانادا پیام دادی و تمایل نشون دادی.. چرا؟ چرا اینقدر دیر؟ چرا آخه؟

چرا و چرا و چرا؟

چرا ما قدرت کات رو با وجود اونهمه جنگ روانی نداشتیم؟

چرا الان باید گریه کنیم؟ باید خوشحال باشیم؟ نمیدونم...

نمیدونم چی دارم مینویسم اصلا... هیچ وقت نشوتن اینجا منو اندازه دفتر و قلم تخلیه نکرده..

بیخیالش...

مینویسم که ثبت بشه .. شاید روزی روزگاری این فیلمی که توی ذهنم میچرخه دوباره مرور بشه...

کاش چیزی به اسم عشق وجود نداشت...

بار سنگین و مزخرف بشریت...

عزیزم منو ببخش اگر فرد مناسبت نبودم.. خدا از سر تقصیراتم بگذره... از گناهام بگذره اگر باهات خوب نبودم.. اگر اشتباه هات زیادی داشتم..مرسی که بودی.. مرسی که خاطرات خوش هم کم نداشتیم.. خیلی چیزا ازت یاد گرفتم...

خدانگهدار فرشته مهربون

۱ نظر
پوپو

خدانگهدار عزیزدلم

امروز سه‌شنبه 21 اسفندماه 1397 برابر با 12 مارس 2019 میلادی عشق جانم برای همیشه با دنیای دانشجویی خداحافظی کرد

باورم نمیشه که دیگه نمیتونیم شب‌ها کنار ساحل با هم قدم بزنیم. خیلی سخته باور کنم که توی این سال‌ها هر وقت اراده کردم کنارم بودی و کلی خاطره خوب و گاها بد ساختیم. بیرون می‌رفتیم اونم همیشه باید دم ساحل قدم می‌زدیم. بعدش یا شیرموز می‌خوردیم اونم از بستنی شاد فقط! بستنی نعمت خیلی شیرین و بدمزه می‌زد.

گاهی شب‌ها گشنه بودیم و می‌رفتیم بهزاد کبابی البته تو عاشق دوش هستی. اونم دوش فقط حاج‌بابا! شب قدم زنون میرسوندمت خونه...

یادمه یه شب هوا خیلی بارون بود اما رفتیم دم ساحل. وسط زمستون بود! خیس شدیم چون بارون و باد شدید بود اما لذت بردیم...

خیلی خوشحالم همیشه کنارم بودی و تو رو به‌عنوان عشقم دارم اما یه حسرت بزرگ دارم. حسرتی که باعث میشه بغضم بگیره. امشب که گریه کردی خیلی دلم گرفت... به روت نیاوردم و حرف‌های امیدبخش زدم اما دوست داشتم پا به پات اشک بریزم

از تو چه پنهون بعد از خداحافظی به عشقت رفتم دم ساحل که خلوت بود و گریه کردم

بهت گفتم آدمی که قرار نیست واسه همیشه بره خداحافظی نمیکنه و به نظرم راست هم گفتم. گریه کردم و دلم میگیره از تمام لحظاتی که می تونستم کمی کمتر به کارهام بها بدم و کنارت باشم. خیلی متأسفم که خیلی روزها بهونه سربازی و زبان و هزارتا چیز مسخره رو آوردم و کنار هم نبودیم.

خیلی سریع سه سال شد! خیلی! هنوز باورم نمیشه برای همیشه میری و دیگه مثل الآن نمیشه دیوونه باشیم. بگی قلیون بزنیم بگم بابا ضرر داره اما آخرش بریم و بزنیم

یادش به خیر هتل کادوس همیشه می‌رفتیم چون کافی‌شاپش خوب بود. یه بار سفارشت رو بد آوردم و دیگه نرفتیم. همه‌جاهای اطراف رو رفته بودیم.

آخ الآن که دارم تایپ می‌کنم یه چیز یادم افتاد! کباب کثیف میدان شهرداری رشت رو نرفتیم! وای خدای من! قرار بود بریم!

عیب نره یه روز حتماً میریم...

هنوز باورم نمیشه که دیگه بهترین دوستم توی شهرم و توی دوران سختم داره میره. از امروز به بعد شدی خانم دکتر من. میری مطب تا طرح بگذرونی. عشق منی خانم دکتر من.

به خدا گفتم و بازم میگم که تمام سعی خودمو می‌کنم تا زودتر برای همیشه کنار هم باشیم. سال 98 سال ماست بهت قول میدم عزیزم. فقط فکرهای خوب کن و هیچ‌وقت اشک‌های قشنگت رو نبینم ایشالا.

بهترین زندگی من دوست دارم...

امیدوارم روزی برسه که این پست رو باهم بخونیم و غش‌غش بخندیم و بوست کنم و بگم دیدی همیشه کنار هم هستیم.

دوست دارم همیشه تا ابد

۰ نظر
پوپو

چهارشنبه ۱۰ بهمن ۹۷ : روزی با طعم گس

پست دیروز و امروز رو باهم میذارم. الان ساعت ۳:۱۶ دقیقه هستش و تمام شهر در سکوت...

عکسها و پست های اخر کارلوس کیروش باعث شد دلم بگیره. بابت تمام لحظات شیرین و جنگندگی که داشتیم. حیف که مهمان پذیران خوب و بد بدرقه هستیم. کیروش هم رسما و کاملا جدی از ایران رفت! خبر کوتاه و شفاف و ناراحت کننده س. ناراحتی نه صرفا بابت پرستیژ بالای کیروش یا عادت هشت ساله، بلکه به خاطر بی برنامه گی و دوباره اما و اگرهای تکراری. 

اگر برنامه ای مدون وجود داشت، قطعا دل آزردگی کمتر بود اما افسوس و دریغا!

بگذریم... امروز کادوی تولد سیستر جان هم خریدم و عاقا چه هزینه ها بالا رفته! دقیقا کرک و پرم ریخت!

در کنار تمام مسایل هم همچنان فکر و ذهنم درگیر زبان+ مهاجرت تحصیلی هستش که لامصب پیش نمیره...

کلیپ زیر رو در آرشیو میذارم تا حس لحظه ای زنده بشه...خداحافظ مرد!


نماهنگ تیم ملی



۰ نظر
پوپو