روزانه آقا برقی

قضاوت ممنوع، لطفا

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عروسی» ثبت شده است

شب نوشت عروسی

خیلی اتفاقی داشتم پیامک های گوشی قبل خودم رو پاک میکردم (بعد از مدتها روشن کرده بودم)، به یک پیام بر خوردم. پیامی که شب عروسی محمد در شهریور ماه برای خودم تایپ کرده بودم. از جنس پیام خوشم اومد. دوست دارم برای خودم در این وبلاگ به یادگار بمونه. حس اون شب رو یادمه. اینکه بعد آموزشی باشی و کار درست و حسابی نداری، عشقت هم گذاشته رفته و هنوز اکسپت دکترا هم نداری...

پیام این بود:

"ببین دقیقا اینقدر بریز و بپاش کرده که ذهن تو و امثال تو رو نابود کنه. تو رو بکشونه به قهقرا! افسرده ت کنه. بخدا دلیل همینه. تنها کاری که باید بکنی اینه که پا ندی بهش. اگر پا بدی باختی. نابود میشی. میری لای باقالی ها. پس دایورت کن و به خودت و توانایی هات اعتماد کن. تو طلایی نه این... اگر باباش نبود داشت غاز میچروند. پس به خدای بزرگ اعتماد داشته باش و مقاوم باش و بخند به این ابله ها. به این فکر کن خودت برسی به زندگی لاکچری و از سایه خانواده بدبخت و بیشعورت بپری. همین بس. پس قوی باش. اون BMW بیرون در اینده نزدیک واسه خودته. نگران نباش. پس بخند لطفا لطفا لطفا. اگر نخندی یعنی ضعیفی و به دیگران اجازه میدی تو رو با پول بسنجند. پس نکن این کار رو. شا باش پسر. تو پوپویی. یونیک و خاص! "

۰ نظر
پوپو

مبارکت باشه!

خیلی اتفاقی رفتم تا داخل فیس بوک پیچ  خاک خورده خودمو ببینم... وسط هیاهوی ایمل زدن و هزارتا فکر دیگه... اون گوشه سمت چپ برای قسمت چت... اسمت رو دیدم: مهسا...

روی چتمون کلیک کردم و خوندم! واسم یه جوری بود چون رابطه ای نداشتیم و کل کل بود!

اما یه عکس منو برد اون دوران قدیم... دختر ازدواج کردی! مبارکت باشه خانم دکتر. فکر کنم الان درست تموم شده چون 2015 گفتی دو سال مونده!

با حساب تاریخ اون عکس یعنی اردیبهشت پارسال ازدواج کردی... مبارکت باشه و خوشبخت بشی :)

یادش بخیر بچه دبیرستانی بودیم و تلفنی با هم میحرفیدیم! چت یاهو میکردیم!

یه بار یادمه برای اولین بار توی عمرم، دوم دبیرستان بودم، تا 3:30 یا 4 صبح بیدار بودم و حرفیدیم. تو توی اتاقت من توی آشپرخونه. الکی جلوم جزوه فیزیک باز بود کسی بیدار شد و چک کرد بگم درس میخونم!!

دوران جالبی بود. بچه بازی بود بیشتر تا عشق واقعی. از تو چه پنهون یه بار گفتیم بای، منم جوگیر گریه کردم خلوت خودم فکر میکردم عاشق شدم !

یادمه کنکور دادم و برق قبول شدم گفتی دیگه ما رو تحویل نمیگیری...خیلی خوب یادمه رفته بودی مالزی و بهم زنگ زدی! یهو دیدم شماره 0096 افتاده توی گوشیم منم خب سنم زیاد نبود!

یه سوتی باحال هم یادمه. تو خب اوضاعتون خوب بود، پدر و مادر پزشک بودن. گفتی دو روز بابام مرخصی داره و میریم مشهد، منم گفتم یه روز رفته فقط و یه روز برگشت! گفتی با هواپیما قراره بریما! منم کلی سرخ شدم!

نمیتونم بگم دوران بد یا اشتباه یا هرچی. چون شیرین بود.

مبارکت باشه عروس خانم. امیدوارم به ارزوهای قشنگت با آقای دکتر برسی :)

۱ نظر
پوپو