روزانه آقا برقی

قضاوت ممنوع، لطفا

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

آخرین لحظات 97

کم کم آخرین لحظات سال 97 هم سپری میکنم. در این لحظات مثل همه آدم ها دعاهای کلیشه و البته مهم سلامتی، شادی و موفقیت برای خودم و همه افراد دارم.

مهمترین اتفاقی که برام توی سال جددی می تونه رخ بده اتمام سربازی و خروج از کشور هستش. حداقل خروج از خونه فعلی کمترین حد توقع من از کائنات و خداوند هستش.

خدا کمک کنه بتونم مفید باشم و شاد و ستون!

به امید 98 پر از شادی و موفقیت برای همه :)

۰ نظر
پوپو

بی تو سخته

الان که دارم تایپ میکنم مدام اهنگ دریا آرش و مسیح توی ذهنم و گوشم میام. یادته روزای آخر لب ساحل قدم زنان این آهنگ رو گوش میدادیم؟ یادمه آخرین بار غروب با هم خوندیم و خندیدیم.

خیلی دلم برات تنگ شده... با اینکه عید هرسال میری خونه اما اینبار میدونم بر نمیگردی...

لعنت به درس که نتونستم اوضاع مالیم رو طوری کنم زود ازدواج کنیم...

غر دارم میزنم اما واقعا نمیدونم چ کار کنم... خیلی دلم برات تنگ شده عزیزم :(

۰ نظر
پوپو

خدانگهدار عزیزدلم

امروز سه‌شنبه 21 اسفندماه 1397 برابر با 12 مارس 2019 میلادی عشق جانم برای همیشه با دنیای دانشجویی خداحافظی کرد

باورم نمیشه که دیگه نمیتونیم شب‌ها کنار ساحل با هم قدم بزنیم. خیلی سخته باور کنم که توی این سال‌ها هر وقت اراده کردم کنارم بودی و کلی خاطره خوب و گاها بد ساختیم. بیرون می‌رفتیم اونم همیشه باید دم ساحل قدم می‌زدیم. بعدش یا شیرموز می‌خوردیم اونم از بستنی شاد فقط! بستنی نعمت خیلی شیرین و بدمزه می‌زد.

گاهی شب‌ها گشنه بودیم و می‌رفتیم بهزاد کبابی البته تو عاشق دوش هستی. اونم دوش فقط حاج‌بابا! شب قدم زنون میرسوندمت خونه...

یادمه یه شب هوا خیلی بارون بود اما رفتیم دم ساحل. وسط زمستون بود! خیس شدیم چون بارون و باد شدید بود اما لذت بردیم...

خیلی خوشحالم همیشه کنارم بودی و تو رو به‌عنوان عشقم دارم اما یه حسرت بزرگ دارم. حسرتی که باعث میشه بغضم بگیره. امشب که گریه کردی خیلی دلم گرفت... به روت نیاوردم و حرف‌های امیدبخش زدم اما دوست داشتم پا به پات اشک بریزم

از تو چه پنهون بعد از خداحافظی به عشقت رفتم دم ساحل که خلوت بود و گریه کردم

بهت گفتم آدمی که قرار نیست واسه همیشه بره خداحافظی نمیکنه و به نظرم راست هم گفتم. گریه کردم و دلم میگیره از تمام لحظاتی که می تونستم کمی کمتر به کارهام بها بدم و کنارت باشم. خیلی متأسفم که خیلی روزها بهونه سربازی و زبان و هزارتا چیز مسخره رو آوردم و کنار هم نبودیم.

خیلی سریع سه سال شد! خیلی! هنوز باورم نمیشه برای همیشه میری و دیگه مثل الآن نمیشه دیوونه باشیم. بگی قلیون بزنیم بگم بابا ضرر داره اما آخرش بریم و بزنیم

یادش به خیر هتل کادوس همیشه می‌رفتیم چون کافی‌شاپش خوب بود. یه بار سفارشت رو بد آوردم و دیگه نرفتیم. همه‌جاهای اطراف رو رفته بودیم.

آخ الآن که دارم تایپ می‌کنم یه چیز یادم افتاد! کباب کثیف میدان شهرداری رشت رو نرفتیم! وای خدای من! قرار بود بریم!

عیب نره یه روز حتماً میریم...

هنوز باورم نمیشه که دیگه بهترین دوستم توی شهرم و توی دوران سختم داره میره. از امروز به بعد شدی خانم دکتر من. میری مطب تا طرح بگذرونی. عشق منی خانم دکتر من.

به خدا گفتم و بازم میگم که تمام سعی خودمو می‌کنم تا زودتر برای همیشه کنار هم باشیم. سال 98 سال ماست بهت قول میدم عزیزم. فقط فکرهای خوب کن و هیچ‌وقت اشک‌های قشنگت رو نبینم ایشالا.

بهترین زندگی من دوست دارم...

امیدوارم روزی برسه که این پست رو باهم بخونیم و غش‌غش بخندیم و بوست کنم و بگم دیدی همیشه کنار هم هستیم.

دوست دارم همیشه تا ابد

۰ نظر
پوپو

میشه مفید بود؟

دغدغه این روزهام دیگه مثل قبل مقاله و کتاب نیست. نه اینکه بی ارزش باشند، فقط اونقدر بزرگ و یونیک نیستند که اقناعم کنند. خداروشکر مقاله ژورنال، کنفرانس داخلی و بین المللی، کتاب فارسی با انتشارات معتبر و فصل در الزویر و حتی طرح پژوهشی دارم. منظور از برشمردن موارد، خود شاخ پنداری نیست! اتفاقا بالعکس برایم مفهوم سابق رو نداره چون ایران و دنیا رو جای بهتری نکرده. لاقل اونقدر محسوس تغییر نداده! 

دنبال اینم یه فکر باشه بتونم بترکونم. یونیک و عالی. 

نمیدونم میشه یا نه؟ ایده هام زیاده فقط عمل مهمه و لاغیر.

دغدغه عجیب این روزهام حس پوچی هستش. سیستر میگه بابا خیلی مفیدی و زحمت کشیدی اما به چشمم نمیاد...

ببینیم خدا چی میخواد و مغزم کجا میره.

توکل به خودش

۰ نظر
پوپو

حس دلسوزی

گاهی مثل الان دلم برای خودم و گذشته سختم میسوزه... به انرژی جهان خیلی اعتقاد دارم پس دوست ندارم حال ارتعاش جهانی رو با کلمات منفی داغون کنم.... شاید فکر کنی چرت دارم میگم!

امروز دفاع عشق جان بود و خانواده ش کلی حضور داشتند. من نبودم اما دلم سوخت برای خودم که دفاع کردم بدون گفتن خانواده .... دفاع م واقعا شلوغ بود. 

اصلا بحث و ناراحتی م دفاع نیست، حرفم تنهایی خودمه. تنهایی نه به معنای دوست نداشتن و منزوی بودن، تنهای عاطفی و ساپورتی....

از لحاظ مالی و فکری و تجربی تنها بودیم. همیشه. قبل نوشتن این سطرها فقط گفتم خدایا کی قراره تموم بشه سختی ها‌. شاید فکر کنی ادم منفی هستم اما تیتر وبلاگ میکه همو قضاوت نکنیم.

همچنان در پی اپلای و سربازی و زبان. هر وقت زبان استارت میزنم مکث دارم! که چرا با بی پولی دوام میارم؟! بعد میگم برو دنبال رویاهات و تحمل کن. 

نمیدونم خدا چی بخواد ولی میدونم خیره... 

۰ نظر
پوپو