روزانه آقا برقی

قضاوت ممنوع، لطفا

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

بالاخره پذیرش گرفتم!

دیشب ساعت 12 و نیم بامداد (حدودا) برام ایمیل از طرف استاد کانادایی اومد. استادی که تقریبا یک ماه و نیم با هم مکاتبه داشتیم. از ویژن من خوشش اومده بود و دیشب بهم ایمیل زد. فکر کردم باز سوال داره اما بسیار شیک و مجلسی، پذیرش بنده رو صادر کرد!

یعنی من اگر خدا بخواد میتونم از سپتامبر 2020 به کانادا برم!

دیشب که ایمیل رو خوندم هیچ واکنشی نداشتم! به خواهرم گفتم بیا بخون. اون خوند و بغلم کرد و به بابا گفت. هر دو شون خوشحال بودن. 

خودم گیج!

کلا من همیشه قبل رسیدم یه چیزی خیلی درگیرش میشم اما بعدش برام عادی میشه!

دیشب نمیدونستم باید از فرط خوشحالی بال در بیارم و یا بی تفاوت باشم. گریه کنم یا بخندم. سر شده بودم. بی حس! 

اینقدر تلاش کرده بودم برای پذیرش گرفتن که هنگ نکنم. از طرفی اتفاق برای من اینقدر خاص هست که بی تفاوت نباشم!

فقط میگم و گفتم خدایا شکرت. با قدرت میرم جلو. هرچی باشه از میون بر میدارم.

امیدوارم شرایط برام خوش یمن باشه.

امیدوارم همه به ارزوهاشون برسن.

این پست رو به یادگار میذارم تا یادم بمونه چه روزی و چه جوری پذیرش کانادا جور شد. استارت زندگی جدید قبل از سال نو.

هدیه از سمت خدا!

مرسی خداجون

 

۰ نظر
پوپو

فیلم هوش مصنوعی (2001)

الان ساعت 2:15 بامداد سومین یکشنبه از اسفندماه 98 هستش که فیلم هوش مصنوعی یا AI از کارگردان مشهور اسپیلبرگ رو دیدم. به شدت تحت تاثیر موضوع این فیلم قرار گرفتم. سالها پیش، زمانی که بچه بودم این فیلم رو در حد چند دقیقه از صدا و سیما دیده بودم اما اینبار فرق داشت. در سکوت شب و تنهایی با فراغ خاطر از تعطیلی کار و قرنطینه کرونا، این فیلم رو نه تنها دیدم بلکه با دقیقه دقیقه اون همزاد پنداری کردم.

به ساختار فیلم و اشکالات فنی و یا نقاط قوت اون کاری ندارم چون متخصص نیستم. تحلیل این فیلم زیبا از توان و حوصله و دانش من خارجه و بسیار سایت های معتبر که این کار رو کردن.

این فیلم در دسته علمی و تخیلی قرار میگیره اما به نظر من یک فیلم کاملا علمی و پیشگویانه س. حقایقی گفته شده که نمیدونم تا چه حد اما به نظر من به واقعیت های اینده بشریت نزدیکه. ساختن رباتی که عشق و احساس رو درک کنه. چیزی که در حال حاضر دانش بشریت به دنبال اون هستش.

من عاشق رباتیک و هوش مصنوعی هستم اما برای اولین بار ذهنم به چالش کشیده شد. آخر داستان ما چیه؟ آخر داستان ارتقای هوش ربات ها چیه؟ به کجا قراره برسیم؟ ساخت ربات هایی که میتونن عشق بورزن یه ظلم در حق اوناست. اینکه در نهایت به دست ما نابود بشن با اینکه درکی از دنیا و احساسات دارند هم اوج ستم و ظلمه.

عشق ربات کودک این فیلم (که بسیار طبیعی و زیبا ایفای نقش کرد) به مادر خودش یکی از زیباترین احساسات رو به تصویر کشید. پیوند داستان فیلم با پینوکیو و اینکه روزی تبدیل به انسان واقعی بشه هم به شدت به جذابیت فیلم اضافه کرد.

به نظرم فیلم در چند نقطه اوج داشت. یکی از قسمت ها جدایی مادر و بچه ربات (دیوید) هستش که التماس میکنه که این کار در حقش انجام نشه. در جایی دیگه، جو به ربات میگه که انسان ها تو رو دوست ندارند، فقط بابت خدماتی که بهشون میدی تو رو نگه میدارند مثل من که ....

دیوید چند قرن در زیر برف و یخ منتظر فرشته مهربون موند تا اون رو تبدیل به یه انسان وافعی کنه. توی داستان، فرجام انسان ها با عصر یخبندان هستش. همینطور سکانس پایانی که دیوید به کمک موجودات فضایی، مادرش رو (به کمک موی سرش) برای تنها 24 ساعت زنده میکنه. خودم بارها از زمانی که مادرم رو از دست دادم به این قضیه فکر کردم که فقط یک روز دوباره ببینمش. فقط یک روز... قطعا اون روز بهترین روز زندگی من میشه... هونطور که دیوید شادترین روز زندگیش بود... در کنار مادرش به خواب فرو رفت...این سکانس ها رو نمیتونم فراموش کنم چون ذهن و دل خودم هم سالها به اون فکر کرده....

نمیدونم سرنوشت ربات ها و هوش مصنوعی به کجا میرسه اما در غلیانات احساسی بعد از دیدن این فیلم، فقط دوست دارم که فارغ از هیاهوی این دنیا یادبگیرم هر لحظه عشق بورزم. جایی که موجود فضایی به دیوید میگه، تفاوت انسان ها با دیگر موجودات هستی، عشق و احساسات اونا هستش...

چقدر برام هوش مصنوعی و رباتیک بی معنا شد... یک لحظه همه چی فرو ریخت... اخر داستان قراره چی بشه؟ کاش میشد تمام احساسات الانم رو تایپ کنم و ضبط... حیف که نمیشه... باز هم سوال تکراری، آخر داستان ما چی میشه؟

خدایا خودت کمک کن عاشق تر باشیم... 

جمله تکراری دیوید:I Love you Mom

 

۰ نظر
پوپو

شب نوشت عروسی

خیلی اتفاقی داشتم پیامک های گوشی قبل خودم رو پاک میکردم (بعد از مدتها روشن کرده بودم)، به یک پیام بر خوردم. پیامی که شب عروسی محمد در شهریور ماه برای خودم تایپ کرده بودم. از جنس پیام خوشم اومد. دوست دارم برای خودم در این وبلاگ به یادگار بمونه. حس اون شب رو یادمه. اینکه بعد آموزشی باشی و کار درست و حسابی نداری، عشقت هم گذاشته رفته و هنوز اکسپت دکترا هم نداری...

پیام این بود:

"ببین دقیقا اینقدر بریز و بپاش کرده که ذهن تو و امثال تو رو نابود کنه. تو رو بکشونه به قهقرا! افسرده ت کنه. بخدا دلیل همینه. تنها کاری که باید بکنی اینه که پا ندی بهش. اگر پا بدی باختی. نابود میشی. میری لای باقالی ها. پس دایورت کن و به خودت و توانایی هات اعتماد کن. تو طلایی نه این... اگر باباش نبود داشت غاز میچروند. پس به خدای بزرگ اعتماد داشته باش و مقاوم باش و بخند به این ابله ها. به این فکر کن خودت برسی به زندگی لاکچری و از سایه خانواده بدبخت و بیشعورت بپری. همین بس. پس قوی باش. اون BMW بیرون در اینده نزدیک واسه خودته. نگران نباش. پس بخند لطفا لطفا لطفا. اگر نخندی یعنی ضعیفی و به دیگران اجازه میدی تو رو با پول بسنجند. پس نکن این کار رو. شا باش پسر. تو پوپویی. یونیک و خاص! "

۰ نظر
پوپو