روزانه آقا برقی

قضاوت ممنوع، لطفا

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلاف آرزوها» ثبت شده است

دعایی از ته دل...

امشب آخرین شب قدره... یادمه دوران دبیرستان و قبلش، این سه شب رو جوشن کبیر میخوندم. تند تند و واقعا خسته میشدم اما اعتقاد داشتم که کل گناه هام پاک میشه.

چندسالی میشه که نمیدونم اسمش رو چی بذارم و چرا، این شبها هم غرق در کار و زندگی میگذرونم.

یه جمله هستش که میگه در این شب ها هر دعایی بکنی، براورده میشه. اصلا با بعد مذهبیش کاری ندارم، اما میدونم هرکس آرزوهاش زنده باشه، بهش میرسه.

خدا میدونه چی توی دلم میگذره و این روزها چقدر استرس دارم. امیدوارم خودش کمک کنه. از جار زدن ارزوم لذت نمیبرم و دوست ندارم بنویسم و در اینده بخونم اما میدونم چه کاری تا اخر عمرم برام لذت بخشه. امیدوارم خدا، کاینات و هر آنچه که در زندگانی ما دخیله، کمک کنه به مراد دلم برسم.

اینقدر بعد دوران ارشد درگیر سربازی و کارهای بی محتوا شدم، که حس پوچی میکنم! دلم لک زده برای کار و پروژه علمی توپ! 

خدایا امیدوارم ک از سر تقصیرات من بگذری. گناه فقط نگاه و زبون بد نیست، هدر دادن بیهوده وقت و زمان هم گناهه از نظر من. خودت کمک کن انسانی بهتر بشم. خودت از دلم خبر داری، دستمو مثل همیشه بگیر.

خیلی مخلصم خداجون

۱ نظر
پوپو

من و آرزوهام

خیلی وقته به من ثابت شده که نباید با هیچ کسی بحث کرد مخصوصا در مورد اهداف و آرزوها. چون اگر طرف مقابل آدم با درک و منطقی باشه سودی برامون نداره و اگر بی منطق باشه (اکثریت ملت) باعث تخریب میشه!

این موضوع در مورد تمام قدیمی ها صادقه! خودشون هیچ وقت رویا نداشتند و روتین بودند، چه درکی میکنند از ما و اهدافمون!؟ جز تخریب و اینکه شما جوونید و خام! همین افکار باعث شده نسل در نسل فقط دنبال استخدام و دست دولت داشته باشیم. متاسفانه دولت هم راه رو برای کسب و کارهای نوپا باز نمیذاره و از طرفی هم نمیتونه!

 بحث ها قاطی شد اما در کل به شخصه داغ دل دارم از این قضیه چون خیلی از افکار نامناسب و فرصت های سوخته شده خودم رو مستقیما وامدار خانواده هستم که خیلی بهشون اعتماد داشتم اما الان فهمیدم که جز دل و مغز خودم هیچ کی راهگشا نیست. مخصوصا همونطور که گفتم در مورد آدمهای بی هدف و رویا (فارغ از سن) خیلی باید مواظب باشیم.


۰ نظر
پوپو

کلاف آرزوها

.

الان ساعت چهار صبح هستش و کتاب کلاف ارزوها رو تموم کردم.... 📑

کتاب روایت زن و شوهر روستایی هستش که راوی داستان (ژوسلین - خانم) برنده هیجده میلیون دلار در لاتاری میشه. چون درگیر زندگی ساده و کمی فقر بودند، شوهر (ژو) چک پول رو دزدیده و ناپدید میشه. باقی ماجرا هم میتونید بخونید.... 😏 

به شخصه خیلی اهل کتاب رمان و داستان نیستم اما این کتاب چند ویژگی داشت که منو محذوب کرد. اول از همه نثر روان و احساسی و ترجمه بسیار عالی مهم بودند و در آخر هم تعداد صفحات 😀  چون زیاد اهل داستان نیستم!

در کل توصیه میکنم بخرید (فیزیکی یا ایبوک) و بخونید. بنده در تبلت و در مسیرهای داخل شهر و اخر شب خوندم.


۰ نظر
پوپو